گنجور

 
جامی

چون گذشت از حد آن جحود و عناد

شاه گفتا خدات صبر دهاد

چند ازین گفت و گوی بیهوده

که زبان زان مباد آلوده

امر من بهر آزمون شماست

نه مرا آرزوی خون شماست

خواستم تا درین فضای وجود

سر معلوم من شود مشهود

آنچه دانسته ام چه زین و چه شین

از شما بینمش به رأی العین

هر چه در هر کدام مکتوم است

پیش من لایزال معلوم است

تا ز قوت همه به فعل آید

زان سبب امر و نهی می باید

کی بود امر مقتضی موجود

فعل ها را درین نشیمن بود

عبد مأمور ازان کند بی مر

ترک اتیان بما به یؤمر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]