گنجور

 
جامی

شیخ مهنه که بود پیوسته

از من و مای خویشتن رسته

صد حکایت ز خویش واگفتی

لیک هرگز نه من نه ما گفتی

رفتی اندر صف صفا کیشان

بر زبانش به جای من ایشان

بود بر وی شهود حق غالب

دید خود را ز چشم خود غایب

لفظ ایشان که خاص غایب راست

جامه ای بود بر قد او راست

خرد آن ساده را کند تعییر

که ز غایب به من کند تعبیر

خاصه از غایبی که ماند دور

جاودان از حریم قرب و حضور

بکشد رخت خود ز شهر وجود

بنشیند به گوشه ای نابود

گر بجوید به سال های دراز

اثر خویشتن نیابد باز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]