گنجور

 
جامی

پس پسر گفت ایهاالعارف

از مقامات عاشقی واقف

چون به من میل باطن تو نماند

پیش من ظاهر تو را چه نشاند

چون ز من دور می توانی زیست

نزد من هر دم آمدن پی چیست

گفت عارف که ای جوان سلیم

نیست دستور میهمان کریم

که ز خوردن چو دل بپردازد

میزبان را زدل بیندازد

بدرد سفره بشکند خوان را

بر زمین افکند نمکدان را

یا چو از نقل و باده گیرد کام

افکند سنگ بر طبق یا جام

بلکه تعظیم آنچه واسطه است

در وصول مراد رابطه است

هست در کیش حق شناسان فرض

بلکه در ذمه کریمان قرض