گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۱

 

امروز قدر نکته موزون نمانده است

انصاف در قلمرو گردون نمانده است

هیچ است صد رساله حکمت به چشم ما

بهتر ز خم اثر ز فلاطون نمانده است

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۲

 

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است

خاکش خمیر مایه تزویر بوده است

شد رشته حیات ز پیری سبک عنان

موی سفید شهپر این تیر بوده است

یک دل گشاده از نفس گرم من نشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۳

 

شرم گناه رهبر توفیق بوده است

عصیان غبار لشکر توفیق بوده است

مستان سری که در سر می می کشیده اند

در انتظار افسر توفیق بوده است

تبخاله ندامت لبهای آتشین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۴

 

شیرازه طرب خط پیمانه بوده است

سیلاب عقل، گریه مستانه بوده است

از بند گشت شورش مجنون یکی هزار

زنجیر تازیانه دیوانه بوده است

امروز کرده اند جدا خانه کفر و دین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۵

 

هر کس بیاض گردن او را ندیده است

افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است

آفاق محو قد قیامت خرام اوست

این مصرع بلند به عالم دویده است

آب حیات، خشک بود در مذاق او

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۶

 

لعلت به خنده پرده گل را دریده است

آیینه از رخت گل خورشید چیده است

نظاره تو تازه کند داغ کهنه را

این لاله گویی ز دل آتش چکیده است

اسباب تیره بختی ما دست داده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۷

 

تا دست من به گردن مینا رسیده است

کیفیتم به عالم بالا رسیده است

باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق

گردنکشی ز باده به مینا رسیده است

از بیکسی رسیده به من در میان خلق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۸

 

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است

پروانه ام به مهر نبوت رسیده است

تا دل ز خارخار تمنا شده است پاک

بیمار من به بیشتر راحت رسیده است

نی می کند به ناخن من دیده شکر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹

 

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینه دل رسیده است

آب ستاده آینه زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

با جذبه محیط همان در کشاکش است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۰

 

دل از حریم سینه به مژگان رسیده است

کشتی به چار موجه طوفان رسیده است

از دل مجو قرار در آن زلف تابدار

دیوانه ام به سلسله جنبان رسیده است

تا همچو خط لبی به او رسانده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۱

 

چشم ترم که مشرق چندین ستاره است

بر آفتاب روی که گرم نظاره است؟

از داغ تازه ای که به دست تو دیده ام

چون لاله در کفم جگر پاره پاره است

ما می رویم در دهن شعله چون نسیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۲

 

خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است

عالم سیاه در نظرم زان ستاره است

چون کودک یتیم درین تیره خاکدان

پهلوی خشک خویش مرا گاهواره است

بر من چنین که سخت گرفته است روزگار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۳

 

آب حیات ما ز شراب شبانه است

عیش مدام، زندگی جاودانه است

عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟

پروانه را همین بال و پر آشیانه است

بر گوهرست دیده غواص از صدف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۴

 

ما را ز عشق درد و غم بیکرانه است

دریای بیکنار سراسر میانه است

غفلت نگشت مانع تعجیل عمر را

در خواب نیز قافله ما روانه است

غافل مشو ز پاس نفس تا حیات هست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۵

 

تا در ترددست نفس، جان روانه است

بر باد پای عمر، نفس تازیانه است

عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟

مرغ ملول را ته بال آشیانه است

گشتیم پیر از غم دنیا و آخرت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۶

 

ابر بهار گلشن رخسار، آینه است

آتش فروز شعله دیدار، آینه است

از دل توان به انجمن حسن راه برد

سنگ نشان کعبه دیدار آینه است

آنجا توان به زور نفس کار پیش برد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۷

 

با عارض تو چهره شدن کار آینه است

دولت نصیب دیده بیدار آینه است

خودبینی از سرشت بزرگان نمی رود

گر خود سکندرست گرفتار آینه است

بشکن طلسم صورت و جاوید زنده باش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۸

 

جوهر غبار دیده حیران آینه است

نقش و نگار، خواب پریشان آینه است

داغ است از طراوت آن خط پشت لب

طوطی که خضر چشمه حیوان آینه است

در عهد حسن شوخ تو سیماب جلوه شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۹

 

غم را اگر برون ندهد سینه آینه است

گر زنگ را فرو خورد آیینه آینه است

مشاطه جهان، نظر پاک بین توست

عالم منورست اگر سینه آینه است

روشندلان ز پرتو مهرند بی نیاز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۰

 

هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است

هر شاخ نرگسی نظر بازمانده ای است

هر شاخ گل که فصل خزان جلوه می کند

از رنگ و بوی عاریه، دست فشانده ای است

از عقل درگذر، که چراغی است بی فروغ

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۳۵۰