گنجور

 
صائب تبریزی

چشم ترم که مشرق چندین ستاره است

بر آفتاب روی که گرم نظاره است؟

از داغ تازه ای که به دست تو دیده ام

چون لاله در کفم جگر پاره پاره است

ما می رویم در دهن شعله چون نسیم

چنگ گریز، کار سپند و شراره است

از دست و پا زدن نیم آزاد زیر چرخ

یک دم، چو طفل شوخ که در گاهواره است

از ره عنان بتاب که کارت به خیر نیست

دامن کش توکل اگر استخاره است

بر نقش پای مور به آهستگی خرام

زنجیر فیل مست مکافات، پاره است

شور حوادثم نجهاند ز خواب خوش

چندان که نازبالشم از سنگ خاره است

صد کاروان اشک گذشت و خبر نیافت

صائب ز بس به روی تو گرم نظاره است

 
 
 
ادیب صابر

روی زمین ز سبزه و گل پر نگارهاست

وز چشم ابر بر سر هر دو نثارهاست

ناخورده هیچ باده و نابوده هیچ مست

در چشم های نرگس مسکین خمارهاست

گویی که صد هزار چراغ است و مشعله

[...]

صائب تبریزی

خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است

عالم سیاه در نظرم زان ستاره است

چون کودک یتیم درین تیره خاکدان

پهلوی خشک خویش مرا گاهواره است

بر من چنین که سخت گرفته است روزگار

[...]

واعظ قزوینی

خود کوه لنگری و، دلت سنگ خاره است

لعل تو آتش است و، تکلم شراره است

خود قندی و، دو لعل تو قند مکرر است

خود عمری و، دو زلف تو عمر دوباره است

سرو قد تو، ساعد دست ستمگریست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
اسیر شهرستانی

بی سبزه نوبهار ندانم چکاره است

معشوق ریش دار بهشت نظاره است!

روشن سواد دیده کند فهم مصرعم

عالم تمام یک جگر پاره پاره است

چشم دلم همیشه به سوی تو می جهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه