هر کس بیاض گردن او را ندیده است
افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است
آفاق محو قد قیامت خرام اوست
این مصرع بلند به عالم دویده است
آب حیات، خشک بود در مذاق او
هر کس به مستی آن لب میگون مکیده است
جز سبز تلخ من که برآورده است خط
تیغ سیاه تاب به جوهر که دیده است
خونی که مشک گشت دلش می شود سیاه
زان سفله کن حذر که به دولت رسیده است
معیار آرمیدگی مجلس است شمع
تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است
صائب ز برگریز برد فیض نوبهار
چون غنچه هر که سر به گریبان کشیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگیها و جذابیتهای یک شخص خاص میپردازد که جزئیات او به صورت افسانهای و معجزهآسا در افکار مردم جریان دارد. شاعر به قد و قامت و زیبایی او اشاره میکند و میگوید که محبت و شیفتگی نسبت به او در دلها موج میزند. همچنین، از تلخی و تلخیهای زندگی و ناپاکیهای برخی افراد نیز سخن میگوید و اشاره میکند که دسترسی به زیبایی و محبت واقعی فقط در بیداری و آگاهی ممکن است. در نهایت، شاعر به فصل بهار و نو شدن زندگی اشاره میکند و به این موضوع میپردازد که تغییر و تحولات زندگی، نیاز به آگاهی و شناخت عمیق از زیباییها دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که گردن او را ندیده، فقط داستانی از روز قیامت را شنیده است.
هوش مصنوعی: جهان در شگفتی و تماشای قامت زیبای او قرار دارد، این خبر در همه جا پیچیده و همه جا را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: آب حیات برای او شیرین نبود؛ زیرا هر کسی که از آن لب زیبا و خوشرنگ نوشیده است، به حالتی خوش و مست درآمده است.
هوش مصنوعی: به جز تلخی سبز من که تحت تاثیر خط تیره و سیاه قرار گرفته، هیچ چیز دیگری نمیتواند آن رنگ جذاب و طبیعی را که چشم دیده، بیافریند.
هوش مصنوعی: خونهایی که به رنگ مشک درآمده، دل آدم را تیر و سیاه میکند. از آن فرد پست و حقیر دوری کن، زیرا او به سلطنت و قدرت دست یافته است.
هوش مصنوعی: شمع نشانه آرامش و زیبایی مجلس است؛ تا زمانی که دلها شاد و آرامند، دنیا نیز در آرامش به سر میبرد.
هوش مصنوعی: کسی که سرش را به درون بورس برده است، مانند غنچهای است که در بهار از برگ بیرون میآید و از فیض و زیبایی آن لذت میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کس مثل حسن مطلع خطّت ندیده است
کاین مطلع از مجرّد حسن آفریده است
عالم فروزی رخ تو تا بدید صبح
بر خود ز رشک روی تو جامه دریده است
ابروت حاجبی ست که بالین ناتوان
[...]
آمد بهار و موکب گلها رسیده است
لاله علم به کون و به صحرا کشیده است
بلبل سرود گفته، سر انداز گشته سرو
غنچه ز ذوق جُبهٔ خضرا دریده است
در چشم شوخ نرگس زو هیچ شرم نیست
[...]
جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است
چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است
از حد مبر جفا و بیندیش از وفا
زان رو که خار جور تو در جان خلیده است
دانی که حال زار من خسته دل چه شد
[...]
آن خالقی که صورت خلق آفریده است
غیر مکرر اینهمه صورت کشیده است
مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است
خرم دلی که از غم هجران رهیده است
شادست آنکه دولت غم های عشق تو
برجان و دل بملک دو عالم خریده است
آرد بدست دامن معشوق بیگمان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.