گنجور

 
صائب تبریزی

ابر بهار گلشن رخسار، آینه است

آتش فروز شعله دیدار، آینه است

از دل توان به انجمن حسن راه برد

سنگ نشان کعبه دیدار آینه است

آنجا توان به زور نفس کار پیش برد

افسانه ای است این که دل یار آینه است

نتوان به کنه چرخ رسیدن به سعی فکر

اندیشه مور و این در و دیوار آینه است

با روی یار چهره شدن نیست کار گل

دارد کسی که جوهر این کار، آینه است

گر دل بجاست، وضع جهان آرمیده است

گر چشم روشن است، گل و خار آینه است

عاشق چو محو گشت، دو عالم دو عینک است

طوطی چو مست شد، در و دیوار آینه است

امروز دیده ای که نرفته است آب ازو

صائب درین زمانه غدار آینه است