گنجور

 
صائب تبریزی

لعلت به خنده پرده گل را دریده است

آیینه از رخت گل خورشید چیده است

نظاره تو تازه کند داغ کهنه را

این لاله گویی ز دل آتش چکیده است

اسباب تیره بختی ما دست داده است

تا سرمه ات به گوشه ابرو رسیده است

کار تو نیست چاره درد من ای مسیح

این شیوه را تبسم او آفریده است

ما برق را بر آتش غیرت نشانده ایم

سیماب در قلمرو ما آرمیده است