گنجور

 
صائب تبریزی

هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است

هر شاخ نرگسی نظر بازمانده ای است

هر شاخ گل که فصل خزان جلوه می کند

از رنگ و بوی عاریه، دست فشانده ای است

از عقل درگذر، که چراغی است بی فروغ

دست از جنون بدار، که نخل فشانده ای است

در دور تیغ غمزه او نقطه زمین

چون داغ لاله، دیده در خون نشانده ای است

مجنون که بود قافله سالار وحشیان

در عهد ما پیاده دنبال مانده ای است

صائب به دور عارض عالم فروز او

از لاله دم مزن، که چراغ نشانده ای است