اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست
تا دهان و رخ ترا دیدند
غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
دل به جان از رخ تو بویی خواست
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
انجمن شهر ملای گلست
باده بیاور، که صلای گلست
نالهٔ مرغان سحرخوان به صبح
از سر عشقت، نه برای گلست
بر رخ خوبان جهان خط کشید
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
از جام عشق بین همه باغ و بهار مست
دوران دهر عاشق و لیل و نهار مست
ناهید در هبوط و قمر در شرف خراب
خورشید در طلوع و فلک ذرهوار مست
مجنون و عشق خسته و ایوب و صبر زار
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟
تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک
ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست
یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
روی تو، که قبلهٔ جهانست
از دیدهٔ من چرا نهانست؟
جایی به جز از درت ندارم
گر درنگری، بجای آنست
در دل زدهای تو آتش عشق
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
حسن خوبان عزیز چندانست
که رخ یوسفم به زندانست
باش، تا او به تخت مصر آید
که بخندد لبی که خندانست
بگذارد ز دل زلیخا را
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷
درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست
راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان
حال دل غرقه از کناره ندانست
طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸
این باغ سراسر همه پر باد وزانست
جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست
او را نتوان دید، که صورت نپذیرد
هر چند که صورتگر رخسار رزانست
بس رنگ بر آرد ز سر این خم پر از نیل
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
کاول حسن تو و آخر ایام منست
از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی
راه عشقت نه به پای دل در دام منست
مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
گر به دست آوریم دامن دوست
همه او را شویم و خود همه اوست
آنکه او را در آب میجویی
همچو آیینه با تو رو در روست
تو تویی خود از میان برگیر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱
سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست
گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز
تنگی که ازو قند به خروار برند اوست
آن حور شکر خنده که از حقهٔ لعلش
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد
ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست
سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو
او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست
نیست به جز یاد او در دل ما جای گیر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
مرا سر بلندی ز سودای اوست
سری دوست دارم که در پای اوست
مزاج دلم گرم از آن میشود
که بر مهر روی دلارای اوست
مرا زیبد ار لاف شاهی زنم
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵
دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست
دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت
وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست
جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست
حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم
زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست!
آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی:
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست
میخواره گنج دارد و مردم بر آن که: نه
زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
میپسندد بر من بیچاره هر خواری که هست
چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او
ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست
ای که بر ما میپسندی سال و ماه و روز و شب
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
نتوان گفت که در قالب او جانی هست
باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب
آیت این نمک و لطف که در شانی هست
دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
[...]