گنجور

 
اوحدی

سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست

ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست

گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز

تنگی که ازو قند به خروار برند اوست

آن حور شکر خنده که از حقهٔ لعلش

یک شهر شفای دل بیمار برند اوست

آن ماه که سجاده نشینان در او

سجاده و تسبیح به خمار برند اوست

ترکی که ز چین سر زلف چو کمندش

عشاق دل شیفته دشوار برند اوست

شوخی که ز سر پنجهٔ مستان دو چشمش

خوبان جهان جور به ناچار برند اوست

اندر چمن دلبری، ای اوحدی، امروز

سروی که ز رویش گل بی‌خار برند اوست