فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
کارم چو زلف یار پریشان و در هم است
صد بحر خفته در جگر و دیده بینم است
یک دیده از برای تماشا کفایتست
لیک از برای گریه هزار ار بود کم است
با انقلاب دهر چه سازم که درد دوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
نهفته در دم شمشیر نوبهاری هست
شهید شو اگرت با طرب شماری هست
به ذوق حلقه ماتم ندیدم انجمنی
به هر طرف نگرم چشم اشکباری هست
دلم شکفت کجا شد خلیل تا بیند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
هر قطره خون گرم که از دل در اوفتد
دوزخ شود اگر همه در کوثر اوفتد
آه این شهید کیست که خونش زمان زمان
خیزد ز خاک و در قدم خنجر اوفتد
مستم چنان ز باده حیرت که میسزد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
چشم ترا ز مستی ناز آفریدهاند
زلف ترا ز عمر دراز آفریدهاند
تو یوسفی چو همت عشقم بلند بود
زآنت خراب کرده و باز آفریدهاند
مشنو نوای ناله ما کاین ترانه را
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
دوش از تب پیکرم چون شعله آتش بال بود
بر لب خاموشیم مهر ادب تبخال بود
رنج و راحت در مزاج درد و درمان میگداخت
سونش الماس و ریش دل به یک منوال بود
شعله زد شوق و در گوش شهیدان پنیه سوخت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
خوش آن که جوش دیده بیهوده بین نبود
نقش ستم در آینهها خوشنشین نبود
ایمن به باغ عصمت خود میچمید حسن
در زیر هر مژه نگهی در کمین نبود
خوش میگذشت از شکن شانه زلف دوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
بهشتی روی من چون پرده از رخسار بگشاید
مرا بر هر سر مژگان بهشتی بار بگشاید
نسیم آشنا روی بهشتم میفریبد دل
مبادا غنچه چشمم درین گلزار بگشاید
مروت بین که حسن دوست نومیدش نگرداند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم
نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم
شراب دورباشی جوش میزد دوش کز مستی
نگه چون اشک میغلطید از مژگان به دامانم
چه شوقست این که بهر التماس پاس بیخوابی
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
کی مسیحا داشت در بار آنچه ما میخواستیم
عافیت بودش متاع و ما بلا میخواستیم
اشک ریزان تا در دارالشفا رفتیم دوش
نی دوای درد درد بیدوا میخواستیم
برد موسی بهر آمین گفتنم همره به طور
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
برخیز تا زیارت ماتمسرا کنیم
جان را برای قطره اشکی فدا کنیم
بر مرهم مسیح بخندیم و بگذریم
هر درد را به حسرت دردی دوا کنیم
داغیم و کار ما سفر ملک سینههاست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
تا چند درین غمکده بیکار نشینیم
بیکارتر از دیده بی یار نشینیم
ما شبنم دردیم ادب بین [که] درین باغ
بوسیم زمین گل و بر خار نشینیم
ما ناله چنگ ستمیم از سفر گوش
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
درد ما ننگ مداوا برنتابد بیش ازین
ناز اعجاز مسیحا برنتابد بیش ازین
یک جهان لذت چکد از هر سر مژگان من
چون کنم چشم تماشا برنتابد بیش ازین
پای در دامان صحرا پیچ همچون گردباد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
یک دو روزی شد که چون گل غوطه در خون میزنی
قرعه نازی به نام اشک گلگون میزنی
آشناتر مینشیند در دل اهل نیاز
هر خدنگی کز کمان ناز اکنون میزنی
عشقت از بهر دل من کرد زینسان ناله دوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - ماده تاریخ قصر گازرگاه هرات
منت خدای را که سپهر کمال شد
گازرگه آن طراوت فردوس را ضمان
در عهد شاه عادل عباس پادشاه
از سعی افتخار سلاطین حسینخان
گویی نسیم لطف مسیحا دمش سرشت
[...]