گنجور

 
فصیحی هروی

چشم ترا ز مستی ناز آفریده‌اند

زلف ترا ز عمر دراز آفریده‌اند

تو یوسفی چو همت عشقم بلند بود

زآنت خراب کرده و باز آفریده‌اند

مشنو نوای ناله ما کاین ترانه را

از شعله‌های گوش گداز آفریده‌اند

ابروی دوست بین و بر آن جان نثار کن

کاین قبله را نه بهر نماز آفریده‌اند

داغ دلم چو لاله ز شوخی برون فتاد

ورنه مرا ز جوهر راز آفریده‌اند

کبکم ولیک سینه بی طالع مرا

بعد از شکست چنگل باز آفریده‌اند

رشک سبک عنانی دل می‌کشد مرا

کش چون نسیم بیهده تاز آفریده‌اند

شمعیم و خوانده‌ایم خط سرنوشت خویش

ما را برای سوز و گداز آفریده‌اند

بر سوزن مسیح فصیحی ستم مکن

کاین سینه را زچاک نیاز آفریده‌اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode