صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما
بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما
ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل جود
ورنه چه احتیاج تو را بر نماز ما
بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دل بدست آر دلا کعبهٔ مقصود دل است
حرم محترم حضر معبود دل است
نیست در دسترست گر حرم و دیر و کنشت
رو بدل کن که تو را قبله موجود دل است
ای که ار اختر مسعود سعادت طلبی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست
وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست
چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش
چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما
بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما
ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل خود
ور نه چه احتیاج تو را بر نماز ما
بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
دل بدست آر دلا کعبهٔ مقصود دل است
حرم محترم حضرت معبود دل است
نیست در دسترست گر حرم و دیر و کنشت
رو بدل کن که تو را قبله موجود دل است
ای که ار اختر مسعود سعادت طلبی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست
وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست
چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش
چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
در دور ما چه جور بشر با بشر نکرد
برپا کدام فتنه و آشوب و شر نکرد
جمعیتی ندید که از هم جدا نساخت
معمورهٔی نیافت که زیر و زبر نکرد
وه کادمی به آدمی از دیو سیرتی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
غیر آن سر که سری با کف پایی دارد
نتوان گفت سری قدر و بهایی دارد
سر که بی گوهر عشق است به دریای وجود
هست کمتر ز حبابی که هوایی دارد
تا دم از شکر و شکایت زنی از عشق ملاف
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
آنکه از دوری او دیدهٔ ما دریا بود
دور بودیم از او ما و خود او باما بود
سالها تشنه بماندیم و در این بود عجب
که ز ما یکدو قدم تا بلب دریا بود
پیش از آن کز حرم و دیر گذارند بنا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
غم عشقت نه همین قصد دل و جانم کرد
که ره عقل زد و رخنه به ایمانم کرد
مات خود ساخت مرا چون که بمعنی نگرم
آنکه در صورت زیبای تو حیرانم کرد
همچو پرگار که در دایره سرگردانست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
دل ز قید غمت ای دوست رها نتوان کرد
هست دردی غم عشقت که دوا نتوان کرد
میتوان دین و دل و عقل ز کف داد ولی
رشتهٔ زلف تو از دست رها نتوان کرد
تا دل جام نشد خون به لبانت نرسید
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
بیاور باده ساقی تا دمی حالت بگردانم
روم در مستی و داد دلی از گریه بستانم
نه از شوق بهشت و نی ز خوف دوزخم گریان
خدا داند بود از بیم هجر دوست افغانم
گلستان خیالم را رسیده فصل فروردین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
ساقی آن میبقدح کن که چو ما نوش کنیم
هر چه جز دوست بود جمله فراموش کنیم
آتش افروخته غم یکقدح آب عنب آر
تا که این آتش افروخته خاموش کنیم
خرد و هوش بود مایهٔ غم خوردن ما
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
مرغ قدسم من که در دام بلا افتادهام
ای دریغا در کجا بودم کجا افتادهام
نغمهها در شاخسار باغ رضوان داشتم
اندر این ویرانه منزل از نوا افتادهام
جای دارد گر بنالم همچو بلبل روز و شب
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - دف و مطرب
دف به کف مطربکی تیز هوش
داشت چنین از ره معنی خروش
کی عجب این جور و جفا تا به کی
جور به این بی سر و پا تا به کی
خلق به یک حلقه غلامی کنند
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۶۷ - تاریخ سنهٔ مجاعه
ورود عید که غم میزدود از دلها
کنون فزاید ما را بغم غم دیگر
چگونه عیدی عیدی که جای جامهٔ عید
نمود دست اجل خلق را کفن در بر
چگونه عیدی عیدی چنان گران مقدم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۹۱ - تاریخ فوت شاعر شیرین سخن مرحوم رنجی
رفت از کفم مصاحب با جان برابری
دانا دلی لطیفه سرائی سخنوری
میگیریم از فشار غم اندوز عقدهئی
میسوزم از شرار جگر سوز آذری
مستغرق است زورق صبرم ببحر غم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۹۶ - تاریخ درب مجلل حرم مطهر مقدس کاظمیین علیهماالسلام
چون شد تراب مدفن اولاد بوتراب
عرش عظیم گفت که یا لیتنی تراب
صد بار بارک الله از این بارگاه قدس
کزیمن آن بپا بود این نیلگون قباب
زین آستان کنند مگر چشم جانکحیل
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۱۰۰ - در تشرف سیدالعارفین ملاذالسالکین میرزا زینالعابدین نعمتعلیشاه
گفتم برندی آیا دیدن توان خدا را
گرمی توان خبر ده از روی لطف ما را
گفتا توان ولیکن با دیدهئی که بیند
در موقع زیارت سلطان دین رضا را
گفتم مگر توان دید شه را بدیده گفتا
[...]