گنجور

 
صغیر اصفهانی

دف به کف مطربکی تیز هوش

داشت چنین از ره معنی خروش

کی عجب این جور و جفا تا به کی

جور به این بی سر و پا تا به کی

خلق به یک حلقه غلامی کنند

خود به بر خواجه گرامی کنند

من که به صد حلقه غلام‌ آمدم

دایرهٔ عشرت عام‌ آمدم

چند خورم از کف مطرب قفا

چند بر آرم گه و بی‌گه نوا

این سخن از سوز چو آن ساز گفت

مطرب شیرین سخنش باز گفت

نالی از این که‌ت ز چه بنواختم

من پی بنواختنت ساختم

ناله‌ات‌ آمد سبب وجد و حال

من به همین مایلم ای دف بنال

ای دل دانا مکن از ناله بس

دم مکش از ناله دمی چون جرس

همچو دف از دوست خوری گر قفا

آن ز وفا دان نه ز راه جفا

چنگ‌وشت گر که دهد گوشمال

همچو نی از بهر دل او بنال

دل که به دلدار ننالد صغیر

مشت گلش بیش مخوان دل‌ مگیر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه