گنجور

 
صغیر اصفهانی

مرغ قدسم من که در دام بلا افتاده‌ام

ای دریغا در کجا بودم کجا افتاده‌ام

نغمه‌ها در شاخسار باغ رضوان داشتم

اندر این ویرانه منزل از نوا افتاده‌ام

جای دارد گر بنالم همچو بلبل روز و شب

تا ز یار گلعذار خود جدا افتاده‌ام

نیستم آگه چه شد دنیا مرا دردم کشید

در حقیقت من به کام اژدها افتاده‌ام

عیسی گردون‌نشینم یوسف قدسی سرشت

در تن خاکی به زندان بلا افتاده‌ام

آسمان میگرددم بر سر چو نیکو بنگری

من چو گندم زیر سنگ‌ آسیا افتاده‌ام

میکشم هرچند رخت خویش در راه صواب

باز می‌بینم که در راه خطا افتاده‌ام

ناله‌ها دارد هر آنکو افتد از بامی بزد

چون ننالم من که از بام سما افتاده‌ام

خرم آنساعت که رو آرم سوی اقلیم نور

سالها شد کاندر این ظلمت سرا افتاده‌ام

غیر تسلیم و رضا دیگر مرا تدبیر نیست

کاندرین محنت بتقدیر خدا افتاده‌ام

یا علی ای هر ز پا افتادهٔی را دستگیر

دستگیری کن من مسکین ز پا افتاده‌ام

کلب درگاهت صغیرم از تو میجویم نجات

رحمتی کاندر هزاران ابتلا افتاده‌ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode