گنجور

 
صغیر اصفهانی

غیر آن سر که سری با کف پایی دارد

نتوان گفت سری قدر و بهایی دارد

سر که بی گوهر عشق است به دریای وجود

هست کمتر ز حبابی که هوایی دارد

تا دم از شکر و شکایت زنی از عشق ملاف

عاشق آن نیست که از خود من و مایی دارد

حال آن خوش که پی ماضی و مستقبل نیست

نی مه و سالی و نی صبح و مسایی دارد

منگر جز ز مؤثر اثر اشیا را

نی ز نائیست اگر شور و نوایی دارد

از دم پیر مغان باز شود عقدهٔ دل

راستی خوش نفس عقده گشایی دارد

غم خاطر نزداید ز تماشای چمن

خاطری را بکف آور که صفایی دارد

کی رخ شاهد مقصود به بیند در خواب

آنکه از غیر خدا چشم عطایی دارد

در رحمت نشود بسته که در دوزخ نیز

گر رود بنده به حق باز رجایی دارد

همه بر وحدت او قائل و لطفش همه راست

شامل آنگونه که هر بنده خدایی دارد

ناله از درد مکن در طلب درمان کوش

زانکه هر درد طبیبی و دوایی دارد

نکند چشم تمنا بکسی باز صغیر

لیک از اهل دل‌ امید دعایی دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode