انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد
راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک
زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد
روزگاری میگذار امروز از آن نوعی که هست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
عشقِ تو را خرد نباید شمرد
عشقِ بزرگان نبود کارِ خرد
بارِ تو هرکس نتواند کشید
خارِ تو هر پای نیارد سپرد
جز به غنیمت نشمارم غمت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
ای مانده من از جمالِ تو فرد
هجرانِ تو جفتِ محنتم کرد
چشمیست مرا و صدهزار اشک
جانیست مرا و یک جهان درد
گردونِ کبودپوش کردهست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
جمالش از جهان غوغا برآورد
مه از تشویر واویلا برآورد
چو دل دادم بدو جان خواست از من
چو گفتم بوسهای صفرا برآورد
ز بیآبی و شوخی در زمانه
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
باز دستم به زیر سنگ آورد
باز پای دلم به چنگ آورد
برد لنگی به راهواری پیش
پیش از بس که عذر لنگ آورد
پای در صلح نانهاده هنوز
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
حسنش از رخ چو پرده برگیرد
ماه واخجلتاه درگیرد
چون غم او درآید از در دل
صبر بیچاره راه برگیرد
شاهد جانم و دلم غم اوست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
هر کرا با تو کار درگیرد
بهره از روزگار برگیرد
به سخن لب ز هم چو بگشایی
همه روی زمین شکر گیرد
چون زند غمزه چشم غمازت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
مرا صورت نمیبندد که دل یاری دگر گیرد
مرا بیکار بگذارد سر کاری دگر گیرد
دل خود را دهم پندی اگرچه پند نپذیرد
که بگذارد هوای او هواداری دگر گیرد
ازو دوری نیارم جست ترسم زانکه ناگاهی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
نه دل کم عشق یار میگیرد
نه با دگری قرار میگیرد
از دست تو آن سرشک میبارم
کانگشت ازو نگار میگیرد
سرمایهٔ صدهزار غم بیش است
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
دل راه صلاح برنمیگیرد
کردم همه حیله درنمیگیرد
معشوقه دگر گرفت و دیگر شد
دل هرچه کند دگر نمیگیرد
الحق نه دروغ راست باید گفت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
نه وعدهٔ وصلت انتظار ارزد
نه خمر هوای تو خمار ارزد
هم طبع زمانهای که نشکفته است
کس را ز تو هیچ گل که خار ارزد
بر باد تو داد روزگارم دل
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
جانا دهان تنگت صد تنگ شکر ارزد
اندام سیم رنگت خروارها زر ارزد
هرچند دلربایی زلفت به جان خریدم
کهآواز مرغ جانان شاخ صنوبر ارزد
با عاشقان کویت لافی زنیم گه گه
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
درد تو صدهزار جان ارزد
گرد تو نور دیدگان ارزد
نه غمت را بها به جان بکنم
که برآنم که بیش از آن ارزد
گرچه بر من یزید عشق غمت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
از وصل تو آتش جگر خیزد
وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد
سرگشتهٔ عالم هوای تو
هر روز ز عالم دگر خیزد
دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسد
چه کنم صبر کنم گر ز تو بیداد رسد
گر وصال تو به ما مینرسد ما و خیال
آرزو گر به گدایان نرسد یاد رسد
چه رسیدست به لاله ز رخت جز حسرت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
دست در وصل یار مینرسد
جز غمم زان نگار مینرسد
عشق را گرچه آستانه بسیست
هیچ در انتظار مینرسد
از شمار وصال دوست مرا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
دردم فزود و دست به درمان نمیرسد
صبرم رسید و هجر به پایان نمیرسد
در ظلمت نیاز بجهد سکندری
خضر طرب به چشمهٔ حیوان نمیرسد
برخوان از آنکه طعمهٔ جانست هیچ تن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
هرچه با من کنی روا باشد
برگ آزار تو کرا باشد
چون تو در عیش و خرمی باشی
گر نباشد رهی روا باشد
چند گویی که از بلا بگریز
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
نه چو شیرین لبت شکر باشد
نه چو روشن رخت قمر باشد
با سخنهای تلخ چون زهرت
عیش من خوشتر از شکر باشد
تو به زر مایلی و نیست عجب
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
رنگ عاشق چو زعفران باشد
هرکه عاشق بود چنان باشد
روی فارغدلان به رنگ بود
رنگ غافل چو ارغوان باشد
قاصد عشق او ز ره چو رسید
[...]