گنجور

 
انوری

ای مانده من از جمالِ تو فرد

هجرانِ تو جفتِ محنتم کرد

چشمی‌ست مرا و صدهزار اشک

جانی‌ست مرا و یک جهان درد

گردونِ کبودپوش کرده‌ست

در هجرِ تو آفتابِ من زرد

در کارِ تو من هنوز گرمم

هان تا نکنی دل از وفا سرد

جفتِ غمم و خوش است آری

اندی که منم ز دردِ تو فرد

با منتِ چون تویی توان ساخت

زهرِ غمِ چون تویی توان خوَرد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

دور وی چنین بود که رعناست

طیره شده و روان پر درد

یک روی ز شرم دوستان سرخ

یک روی ز بیم دشمنان زرد

قوامی رازی

ای در دل عاشقان تو درد

و ای چهره دوستان تو زرد

از جمله عاشقان منم طاق

وز باره نیکوان توئی فرد

سر برزند از غم تو هر شب

[...]

حکیم نزاری

امروز که باده می توان خورد

یک هفته بهانه می توان کرد

هان تا به موافقت برآریم

از مغزِ خمِ گرفته سر گرد

هر کو سرِ پایِ خم ندارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه