گنجور

 
انوری

نه دل کم عشق یار می‌گیرد

نه با دگری قرار می‌گیرد

از دست تو آن سرشک می‌بارم

کانگشت ازو نگار می‌گیرد

سرمایهٔ صدهزار غم بیش است

آنرا که به غمگسار می‌گیرد

صبری نه که سازگار دل باشد

با غم به چه کار کار می‌گیرد

هر غم که نه از میان دل خیزد

پنداری ازو کنار می‌گیرد

عمری به بهانهٔ وداع او را

می‌بوسد و در کنار می‌گیرد

آری غم عشق اگر به حق گویی

دل را نه به اختیار می‌گیرد