وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳
ای ترک خطا، ماه ختن، سرو خودآرا
بر سوخته ی خویش ببخشای خدارا
ما تشنه لبانیم تو هم آب بقایی
بر تشنه یکی جرعه ببخش آب بقا را
در هر شکن افتاده هزاران چو دل ما
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶
باغبان از ما در گلزار بندیدن چرا؟
جان گرفتن بهر یک نظاره نادیدن چرا؟
با نگاهی قتل من کردی و رفتی جان من
کام خود از خون من دیدی و رنجیدن چرا؟
لشکر مژگان مکش بر کشتگان ناز خود
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
آن روز کزان طره به رخ بست شکن را
در گردن خورشید و مه افکند رسن را
گیسوی تو خود رنگی و روی تو فرنگی
کافر شده زان، برده ز دل حب وطن را
باز آ ای بت من، در سر این طره چه داری؟
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
ز دست خود مده ای دیده یاد زلف مشکین را
که این ظلمت فزاید روشنایی چشم خونین را
ز عشق روی او شد دل اسیر غمزهٔ چشمش
چو در گلشن به چنگ افتد کبوتر بچه شاهین را
پریشان هر زمان گیسو به رخسار عرقناکش
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ای خم زلف سیاه تو جنابش مستطاب
در اقالیم دل و جان خسرو مالک رقاب
دارم امید وصال رویت اندر هجر زلف
شب نشانی بخشد آری از طلوع آفتاب
گریم از عکس رخت کافتادهٔ چشم توام
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
قلم به دست من اندر سواد خطه ی نظم
سکندری است جهان گیر عالم سخن است
من آن کسم که ز داغ تراشه ی قلمم
عطارد از مه نو حلقه گوش دست من است
نه هر که سنگ تراشید و نقش شیرین بست
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
به فریادم رس ای جان عزیز! بان لعل شیرینت
هزاران رخنه در دین کرد مژگان کج آیینت
ز درویشان نمی پرسی، نمی دانم چه دل داری؟
ز آه ما نمی پرسی؟ بگو تا چیست آیینت؟
ز بوی سنبلت خواهد بهارستان چین رونق
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
دل که با طره ی جانان سر سودا دارد
روزگارش که پریشان گذرد جا دارد
شمع را سوزش پروانه به جایی نرساند
یار در کشتنم از ناله چه پروا دارد!
دهن تنگ ترا خنده اگر معجزه نیست
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
جز سر زلف تو دل که راه ندارد
در همه عالم کس این پناه ندارد
سر که نیارم به کس ز خاک در تو است
شاه نه شاه است اگر کلاه ندارد
تا به خرابات چشم های تو ره برد
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
آن شکر خنده به وصل، دهنم شاد نکرد
غلطم باز گر از هیچ کسی یاد نکرد
آن چه من در غمت ای خسرو خوبان کردم
به شکرخندهٔ شیرین تو فرهاد نکرد
ناوک ناز تو نازم که به یک چشم زدی
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
ای شکر اگر وانرسی خال مگس
زین جور که می کنی نداری غم کس
از مهر تو من هم ز تف کوره ی دل
برقی بفروزم نه تو مانی نه مگس
ای خواجه دگر شکر فشانی نکنی
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
گر من سوخته بر شاهد خوبان برسم
پشت شاهین شکند شهپر بال مگسم
عاجز نفس شدم سنگ دل از صحبت او
مرغ باغ ارمم هم نفس خار و خسم
طوطیان در چمن هند به شکر شکنی
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
به کوی یار هردم از فراق یار مینالم
چو بلبل از غم گلزار در گلزار مینالم
شهید چشم مستم، با خیال طره میگریم
چو بیمارم به زاری در شبان تار مینالم
توانم را به چشم ناتوان بردی و خود رفتی
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
مرا تحیر از آن زلف و روی و نرگس مست است
دو شب، دو روز، دو نرگس، به شاخ گل که شنیده؟
چرا ز تاب جمالت عرق گرفته عذارت؟
که روز روشن و بر برگ لاله ژاله چکیده
ز غیرت لب و روی تو کیست نا شده رسوا
[...]