آن روز کزان طره به رخ بست شکن را
در گردن خورشید و مه افکند رسن را
گیسوی تو خود رنگی و روی تو فرنگی
کافر شده زان، برده ز دل حب وطن را
باز آ ای بت من، در سر این طره چه داری؟
زان رو که به هم برزده ای چین و ختن را
در زلف تو از قامت و رخ ناله ی دل هاست
چون بلبل و قمری که سبب سرو سمن را
زین گونه که خیزد زلبت خنده دمادم
شکر نشنیدم که بود لعل یمن را
بخرام به باغ سمن و سنبله امروز
زان پیش که سنبل دمد این برگ سمن را
در باغ گذر کرد مگر سرو چمانت
کز گریه به گل برده فرو سرو چمن را
مشکین سر زلفت دل مسکین «وفایی»
مشکن دگر این زلف پر از تاب و شکن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق است. شاعر از گیسوی معشوق که رنگی خاص و زیبایی دارد صحبت میکند و بیان میکند که این جذبه و زیبایی باعث شده که دل او تسلیم شود. او به توصیف زلف و قامت معشوق میپردازد و عشق و محبت نسبت به میهن را با احساسات عاشقانه پیوند میزند. شاعر از درد و ناله دلها میگوید و میخواهد که معشوق دوباره به سراغ او بیاید. در نهایت، او از زلفهای پر از تاب و شکن معشوق شکایت میکند که دلش را درگیر کرده است. این شعر حاکی از عشق عمیق و زیبایی وصفناپذیر معشوق میباشد.
هوش مصنوعی: در آن روز که به خاطر زیبایی موها، کمند دلربایی را بر چهرهاش افکند، آن کمند در گردن خورشید و ماه قرار گرفت.
هوش مصنوعی: موهای تو خود رنگ و زیبایی خاصی دارد و چهرهات مثل زیباییهای غربی است. به خاطر این زیباییها، دل من از محبت وطنم دور شده است.
هوش مصنوعی: ای معشوق من، دوباره به من برگرد و بگو که در این ویفره موهای خود چه رازهایی نهفتهاید؟ زیرا زیبایی و ظرافت چهرهات همچون چین و ختن در هم تنیده و به هم برزیده است.
هوش مصنوعی: در زلف تو، دلهای عاشقان به گله و شکایت مشغولاند، مانند بلبل و قمری که از زیبایی سرو و سمن lament میکنند.
هوش مصنوعی: خندهای که از لب تو برمیخیزد، همچون شکر شیرین و مداوم است و من هیچ وقت نشنیدهام که لعل یمن (جوهر قیمتی) چگونه است.
هوش مصنوعی: امروز به باغ سمن و سنبله برو و از زیباییهای آن لذت ببر، چرا که به زودی گل سنبل شکوفا میشود و این برگهای سمن دیگر به چشم نخواهند آمد.
هوش مصنوعی: شاید در باغی عبور کردی و سرو زیبایت را دیدی که به خاطر گریهاش، گلها را نیز به زمین آورده است.
هوش مصنوعی: ای زیبا، موهای بافتدار و پیچخوردهات را همچنان به هم نزن. دل من که در برابر زیباییات ضعیف و رنجور است، دیگر نمیتواند تحمل کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
واجب بود از راه نیاز اهل زمن را
در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست
رایش بصفا روی زمین را و زمن را
در رسته بازار هنر ملک خریدست
[...]
گل خلعت نو داد دگر شاخ کهن را
بر سلطنت حسن سجل ساخت چمن را
شاخ گل خوش بو به ره باد سحرگاه
بگشود سر نافه غزالان ختن را
شد لاله به خمیازه به یاد می لعلت
[...]
چشمت بفسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جائیکه بشمشیر ببرند کفن را
معلوم شد از گریه ابرم که درین باغ
[...]
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را
در خاک کند کلفت من سرو چمن را
یوسف نه متاعی است که در چاه بماند
از دیده بدخواه چه پرواست سخن را؟
از داغ ملامت جگر ما نهراسد
[...]
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
بازر به ترازو ننهد خاک وطن را
بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند
بنگر به گلستان دم طاووس چمن را
ای هم نفسان سیر چمن فرع دماغ است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.