گنجور

 
۱
۲
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

وه که از این زندگانی دل به تنگ آید مرا

شیشه عمر از خدا خواهم به سنگ آید مرا

دارم از بس دل غمین هستم ز بس اندوهگین

این فراخی جهان در چشم تنگ آید مرا

برندارم دست از او تا زونگیرم کام دل

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

دل گشته در برم خون از طبع زودرنجت

افتاده درشکنجم از زلف پر شکنجت

از خالت اوفتادم در ششدر غم و رنج

تا بر سرم چه آید از نقش چار وپنجت

روی تو گنج حسن است مویت سیاه ماری

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

این صنم کیست که غارتگر ایمان من است

دل و دین از کف من برده پی جان من است

چند بیمم دهی از محنت محشر زاهد

به خدا روز قیامت شب هجران من است

گل‌رخا غنچه‌لبا سروقدا کچ‌کلها

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

دلا تا چند ابجد تا کی ابتث

کتاب عشق را خوان یک دومبحث

نشد حاصل ز لعل او جوابی

به وضع ابجد و قانون ابتث

نمی گردم به وصل اوموفق

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

مدار باک ز تکفیر و بیم از توبیخ

بکن به شیشه می ریشه غم از بن و بیخ

مگر نه چشم تومست است و کرده میل کباب

دل مرا به کف آور بگیر از مژه سیخ

منجم ابرو وچشم تو را بدیدوبداد

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

نه ماهی چورویت زخط هاله دارد

نه قندی چولعل تو بنگاله دارد

که از رنگ ورویت خبر داده اورا

که داغی ز عشقت به دل لاله دارد

نه همسایگان خواب دارند ونه من

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

جای من وتوزهدا کی به بهشت می شود

خاک من وتو عاقبت کوزه وخشت می شود

قهر خدا ولطف اوهست که جلوه میکند

آن بهتودورخ این به من باغ بهشت می شود

گر بخوریم ما وتو باده ز یک قدح به تو

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

زلفت شب قدر است ورخت ماه مبارک

از این شب واین ماه تعالی وتبارک

درماه مبارک شب قدراست نهان لیک

پنهان به شب قدر تو شدماه مبارک

پسته شده خندان برچشم تو زبادام

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

ای نگار سیم تن ای بی وفای سنگدل

چون دهان خود مرا تا چند داری تنگدل

ای می لعل لبت زنگ دل ما را ببر

زآنکه افتاده است از هجرت مرا در زنگ دل

از نگاهی آهوی چشم تو از چنگش برد

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

به چین زلفت ار مشک ختا گفتم خطا گفتم

تورا مه گفتم ار مه را سها گفتم خطا گفتم

اگر قد تورا سرو سهی خواندم غلط خواندم

وگر خد تو را ماه سما گفتم خطا گفتم

تو را گر سست عهد وسخت دل گفتم مرنج از من

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

گر توگوئی بت پرستم بت پرستی میکنم

ور توسازی نیستم دعوی هستی می کنم

می کشان مستی اگر از نشئه می کنند

من به عشق روی تو بی باده مستی می کنم

دل همی خواهد تو راگرد فدای خاک راه

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

همچو چشم آن صنم بی باده مستی می کنم

چون دهانش نیستم دعوی هستی می کنم

نیستم آگه که کافر یا مسلمانم ولی

این قدر دانم که من دلبرپرستی می کنم

خواست ترک چشم مست اوبرد دل از کفم

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

ز حال من خبرت نیست کز فراق تو چونم

همی ز بسکه کنم گریه غرق لجه خونم

که تا به زلف چو زنجیر توکنند به قیدم

همیشه با دل پرخون به درس ومشق جنونم

علاج درد دل از غم سکون وصبر شد اما

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

ما کجا کی عاشق دلخسته ایم

عشق را برخود به تهمت بسته ایم

از غم بی آلتی افسرده ایم

حاش لله کی کجا وارسته ایم

اینکه پروازی نمی بینی زما

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

روز است وآفتاب است شمع و چراغ جوئیم

دلبر بر دل ماست واز اوسراغ جوئیم

غافل که خضر بر خلق از حق دلیل راه است

ما گمرهان دلیل راه از کلاغ جوئیم

نرگس بنفشه سنبل نسرین ولاله وگل

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

نیست غم پروانه را از سوختن

بایداز اوعلم عشق آموختن

خواهی ار روشندلی مانند شمع

آتشی باید به جان افروختن

ریخت چشمم در دلم خون هر چه بود

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

در دلم عشق آتشی افروخته

کارزوهای دلم را سوخته

گوئی استاد ازل جز جور و کین

یار را درس دگر ناموخته

چشم من آخر تلف کرد از غمش

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

روی تو را ندیده دلم را ربوده ای

در دلبری چه چابک و چالاک بوده ای

دین ودلی سراغ ندارم دگر به کس

غارت همی ز بسکه دل ودین نموده ای

داری کجا ز حالت شب های ما خبر

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

دور ازتو فارغ نیستم از درد و تب روز و شبی

از عشق روی ومویتو دارم عجب روز و شبی

خورشید چون آید بودروز و شود شب چون رود

داری ز چهر و طره تو در روز و شب روز وشبی

چون ظلمت ونورجهان باشد ز موی و روی تو

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی

بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی

دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم

کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی

عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری

[...]

۵ بیت
بلند اقبال
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۴