گنجور

 
بلند اقبال

ای نگار سیم تن ای بی وفای سنگدل

چون دهان خود مرا تا چند داری تنگدل

ای می لعل لبت زنگ دل ما را ببر

زآنکه افتاده است از هجرت مرا در زنگ دل

از نگاهی آهوی چشم تو از چنگش برد

گر ببیند شیر گردون را بود در چنگ دل

من بر آن بودم که دیگر دل به کس ندهم ولی

بردناگه از کفم آن ترک شوخ و شنگ دل

چون بلنداقبال گردد درجهان آسوده حال

هر که را آسوده گشت از فکرنام وننگ دل

 
sunny dark_mode