گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در توحید باری عزّ شأنه

 

ای شده از صنع قدرت تو هویدا

گوهر و گل، گه ز خار و گاه ز خارا

ای ز تو برجا وجود عالم و آدم

وی به تو برپا بنای اسفل و اعلی

نزد سراپرده جلال تو باشد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - آیینه پاک

 

دی آمد و کالای چمن برد به یغما

یغمایی دی گشت همه گلشن و صحرا

هر سبزه که دست چمن اندوخت به سالی

بیداد خزان برد به غارت به یک ایما

رعبی که نهان در دل اشجار بد از وی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - آیینه یزدان

 

خجسته زمانی است بس بهجت افزا

همایون اوانی است بیحد طرب زا

که خلق جهان ز آن به عیشند یکسر

که اهل زمان زاین به وجدند یکجا

پدید است بر خلق عیشی موّفر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مهر درخشان

 

شبا هنگام چون شد ناپدید این گوهر رخشا

عیان از عین گردون شد هزاران لؤلؤ لالا

چو موسی گشت خور اندر به طور ایمن مغرب

چو عِجْل سامری فرعون شب شد ناگهان پیدا

چو یوسف شد نهان خورشید خاور در چه مغرب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - جهانبان ملک نبوّت

 

سحرگه ز مهر مهی روح افزا

روان شد به دامانم از دیده دریا

دل اندر درون از غمش غرقه خون

همی لخت لخت و همی ناشکیبا

نگاهش ربود از کف جان مرا دل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - آفتاب برج فتوّت

 

چو گاه شام بدل شد عذار لاله حمرا

در این حدیقه ارزق به چشم نرگس شهلا

گشود دست قضا در زمانه طرّه غلمان

نمود شکل هلال از فلک چو ابروی حورا

دوباره یوسف خور، اوفتاد در چه مغرب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - گل گلزار علیین

 

تو را ای مرغ دل تا کی، در این منزل بود مأوی

به بند دام نفسانی، تو را تا چند باشد پا

قفس را بشکن و بگسل ز پای خویش دام ای دل

روان شو جانب منزل، از این بیدای ناپیدا

اگر خواهی روان بینی،‌ نهال قامت جانان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - منظور هر منظر

 

جان برخی خاک رهت، باد ای علیّ مرتضا

ای جامع اوصاف حق، ای نفس پاک مصطفا

از پرده بنما در جهان، بی پرده روی کبریا

کاهل زمین و آسمان بینند رخسار خدا

ای کعبه روحانیان و این قبله جان جهان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جام جهان بین

 

زد ابر دگرباره به گلزار خیم را

گسترد ابر فوق چمن ظل کرم را

چون صیرفیان ریخت ز بس درهم و دینار

برد از دل مفلس غم دینار و درم را

از فرّ و بها ساحت گلزار نک امروز

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - رسوای عشق

 

بامدادان قاصدی از کوی یار آمد مرا

قاصدی فرخنده ز آن فرخ دیار آمد مرا

جان همی کردم فدا در راه آن فرخنده پیک

کز ورودش جانی از نو مستعار آمد مرا

آبرویم رفت گر در عاشقی از کف چه غم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - سُلطانِ اوادنی قُباب

 

طره پر پیچ و تابت از دلم بربوده تاب

چشم مست نیم خوابت از دو چشمم برده خواب

خال مشکین بر جمالت یا که در آزر خلیل

زلف پرچین بر عذارت یا بچهر خور نقاب

از شرار شعله خوی تو جمعی سینه سوز

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مُنجی دور زمان

 

ماه من، ای کز رخت دایم بتاب است آفتاب

نور را از رویت اندر اکتساب است آفتاب

می خرامی بر زمین از ناز و خود گویا ز رشک

هر نفس یا لیتنی کنت تراب است آفتاب

ای ظهور نور حق و ای منجی دور زمان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید

 

روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابت

گر تو صبحی، از چه شام زلف او آمد نقابت

آفتاب ماهرویان،‌ ماهتاب عاشقانی

بی سحاب استی و روز و شب مه و خور در سحابت

جلوه ات را مهر دید و منکسف آمد، تو گفتی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - جنت کوی او

 

زلف دلدار من، ای سلسله ها گشته اسیرت

هر شکن دام دلی چند ز برنا و ز پیرت

گر تو همخوابه آهوی تتاری ز چه دایم،

طوع طوق آمده همچون دل ما گردن شیرت

نیستی صبح که هم تیره بود روی و روانت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - داور کشور جان

 

ای سهی سرو که هر سوی به نازت گذر است

در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است

دام دل هاست به رخسار تو یا حلقه زلف

یا که مار سیه اندر بر گنج گهر است

سیم و زر کز پی ایثار توام نیست یه کف

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - فرش و عرش

 

وصفت ای شاه برون از حد درک بشر است

عرش، کی، مسکن هر خاکی بی پا و سر است

شاخه چند عقولند و ثنایت برشان

ای که در خانه اجلال تو اصل شجر است

عرض جسم تو و جوهر عقل صافی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - دامنی از اخترکان

 

ای سهی سرو، که هر سوی بنازت گذراست

در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است

دام دلهاست به رخسار تو، یا حلقه زلف

یا که مار سیه، اندر بر گنج گهر است

سیم و زر گر پی ایثار توام نیست به کف

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - روضه خلد

 

جنت این، یا فضای گلزار است

کوثر این، یا زلال انهار است؟

عنبر این یا شمیم باد صبا،

لادن این، یا نسیم اسحار است؟

روضه خلد یا که ساحت باغ،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - مظهر اوصاف حقّ

 

دیری است که جان در قفس جسم اسیر است

دور از وطن افتاده در این ملک حقیر است

تا دست که گیرد دل افتاده ما را

کامروز در این منزل ویرانه فقیر است

دادیم دل از دست و دریغا که ندیدیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - عدالت جاوید

 

دیده ام دوش غزالی و دلم با غزل است

چه غزالی که غزل خوان ز پی شیردل است

از کف و ساعد و ساق آن بت سیمین اندام

غیرت دلبر فرخار و بتان چگل است

دل و دین می کندم هندوی خالش یغما

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode