ای سهی سرو که هر سوی به نازت گذر است
در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است
دام دل هاست به رخسار تو یا حلقه زلف
یا که مار سیه اندر بر گنج گهر است
سیم و زر کز پی ایثار توام نیست یه کف
اینک اشک و رخم آمیخته چون سیم و زر است
دیده زار ببین، سوز درون را بنگر
که بر اسرار نهان، این دو مرا پرده در است
ازدحام سرکوی تو نه امری است شگفت
انگبین هرچه بود بیش، مگس بیشتر است
پرده بگشا ز رخ، ای شاهد دیرین که مرا،
دیده و دل به تماشای رخت منتظر است
مرمرا ز آرزوی روز وصالت همه شب
جاری از دیده و دل قلزم خون تا سحر است
نیستت داعیه امر نبوت لیکن
برخ از خنده، تو را آیت شق القمر است
پاس ما هیچ نداری و ندانی که همی،
خرمن حسن تو را آه دل ما شرر است
نه من شیفته دل، واله رخسار توام
که ز رخسار تو بر من دگری جلوه گر است
آن که هر صبح و مسا حضرت روح القدسش
بر در بارگه از روی شرف سجده بر است
داور کشور جان، مهدی قائم که جز او
خلق را از دو جهان یکسره قطع نظر است
ای که در دایره بارگه رفعت تو
چون یکی نقطه موهوم، فلک مستتر است
وه که گر طایری از کوی تو پرواز کند
عرصه کون و مکانش همه در زیر پر است
خود شگفت آیدم از خلق که بی پرده تو را
می ببینند و بگویند که در پرده در است
نیست مستور جمال تو ولی نتواند
بیندت آن که نه اندر دو جهان با بصر است
آن که شد با خبر از تو، خبرش از خود نیست
وآنکه دارد خبر از خویش ز تو بی خبر است
عجب این است که دورم ز تو هرچند به من
از من شیفته دل فیض تو نزدیک تر است
نزد خورشید رخت بر سر دیوار سپهر
همچو حربا متحیر به شب و روز خور است
بهر پیدایی ذات تو چه جوییم دلیل،
که نه جز جلوه رخسار تو در بحر و بر است
تویی آن پادشه ملک که از فرّ و جلال
هستی از خوان عطای تو یکی ریزه خور است
از چه هر سو نگرم روی تو آید به نظر
گرنه رخسار تو از شش جهتم جلوه گر است
ور گذشتی به نخستین قدم از وادی لا
حالیت مصطبه کشور الاّ مقر است
نیست چیزی که بود در دو جهان از تو نهان
ذره اندر بر خورشید چسان مستتر است
جوهر شخر تو بیرون بود از چون و چرا
وآنچه آید به تصور ز تو نقش صور است
در بر بحر کف جود تو دریای وجود
غوص کردیم بسی قصه بحر و شمر است
مهر روی تو شود یکدم اگر ملک فروز
آفتابش چو یکی ذره نهان از نظر است
چهره بنمای که از بهر نثارت همه شب
چرخ را دامنی از اخترکان پرگهر است
من و اندیشه شخص تو کجا، زآن که بری
ذات پاکت ز چه و چونی و بوک و مگر است
مرمرا گشته ز مدح تو زبان قاصر از آن
که ثنایت هم از اندیشه اوهام بر است
حلقه بندگیت را نکشد هرکه به گوش،
دایم از دشنه جلاد قضا در خطر است
آن که درچنبر عشقت ننهد گردن طوع
خونش در مذهب هفتاد و دو ملت هدر است
داد دل را ز چه اندر برت اظهار کنم،
ای که از جان دل سوختگانت خبر است
گرچه ما غرقه دریای گناهیم ولی،
لطف عام تو برون از حد و احصا و مر است
اگرم زنده کنی ور بکشی سلطانی
عاشق آن نیست که اندر پی نفع و ضرر است
جز به درگاه توام نی بدری روی نیاز
خاک اگر بستر ور خاره مرا زیر سر است
تا در این بادیه از هجر تو نام است و نشان،
تا در این دایره از مهر جمالت اثر است
سر نهادیم به پای تو و پا بر سر چرخ
تا نگویند که هر عاشق بی پا و سر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت محبوبی اشاره دارد که شاعر به او دل باخته و در انتظار دیدار اوست. شاعر با به تصویر کشیدن ویژگیهای ظاهری و باطنی محبوب، احساسات عمیق و سوز و گداز خود را بیان میکند. او به توصیف جلوههای زیبایی محبوب میپردازد و به تضاد میان دوری و نزدیکی خود به او اشاره میکند. شاعر از عشق و خواستههای قلبیاش میگوید و نشان میدهد که در سایهسار عشق، به تماشای محبوب نشسته است. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که عشق واقعی فراتر از هر گونه سودجویی و مادیات است و تنها در درگاه محبوب میتوان به آرامش رسید.
هوش مصنوعی: ای سرو بلند قامت و خوش قامت، که زیباییات در همه جا دیده میشود، در راه تو من همیشه با چشم و دل در انتظار تو هستم.
هوش مصنوعی: چهره تو مانند دامی برای دلهاست، یا اینکه حلقه موهایت، یا اینکه مثل یک مار سیاه بر گنجی از مروارید قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من نه ثروت و جواهر دارم که به خاطر تو فدا کنم، بلکه تنها اشکهای من است که با چهرهام در هم آمیخته، مانند نقره و طلا.
هوش مصنوعی: چشم خود را باز کن و به درون خود نگاه کن؛ در آنجا سوز و دردهای پنهان را مشاهده خواهی کرد که این دو، برای من همچون پردهای از اسرار پنهانی هستند.
هوش مصنوعی: جمعیت در کنار کوی تو چیز عجیبی نیست، هرچه جذابیت بیشتر باشد، مگسها هم بیشتر میشوند.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و چهرهات را نشان بده، ای معشوق قدیمی، زیرا چشمانم و دلم بیصبرانه منتظر تماشای تو است.
هوش مصنوعی: من به خاطر آرزوی روز ملاقاتت، همه شب از چشمانم و از دل به اندازه دریا، خون میریزم و تا سپیده دم این حال ادامه دارد.
هوش مصنوعی: تو ادعای پیامبری نداری، اما وقتی میخندی، نشانگر معجزهای شگفتانگیز هستی که مشابه شکافتن ماه است.
هوش مصنوعی: تو هیچ پاسخی برای ما نداری و نمیدانی که چقدر دل ما به خاطر زیباییهای تو دچار درد و سوزش است.
هوش مصنوعی: من فقط مجذوب چهرهات هستم و عشق به تو در دل من است، اما از چهرهات کسی دیگر نیز در نمایان شده است.
هوش مصنوعی: کسی که هر صبح و ظهر با احترام و وقار در درگاه معشوقش به سجده میافتد و با روح قدس او همراه است.
هوش مصنوعی: داور کشور جان، امام مهدی (عج) است که غیر از او، کسی نمیتواند به همه انسانها از دو جهان اهمیت دهد و توجهی به آنها داشته باشد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در دایرهی مقام و مرتبتت، مانند یک نقطهی نامشخص به نظر میرسی، آسمان (فلک) در پنهان از تو تأثیر میپذیرد.
هوش مصنوعی: اگر پرندهای از کوی تو به پرواز درآید، تمام فضای جهان زیر بالهای او قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: من از این موضوع شگفتزدهام که مردم تو را بدون پرده ببینند و باز هم بگویند که تو در پرده هستی.
هوش مصنوعی: جمال تو پنهان نیست، اما کسی که در دو جهان بینا نیست، نمیتواند تو را ببیند.
هوش مصنوعی: کسی که از وجود تو آگاه است، از خود و درونش بیخبر است و برعکس، کسی که از حالت و درون خود خبر دارد، از تو و حضور تو بیخبر میباشد.
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که هرچند از تو دورم، اما دلم به تو وابستهتر است و از نعمتهای تو به من نزدیکتر است.
هوش مصنوعی: در برابر پرتوهای خورشید، چهرهاش بر روی دیوار آسمان مانند موجودی شگفتزده و متحیر در تغییر شب و روز است.
هوش مصنوعی: برای شناختن وجود تو چه دلیلی نیاز داریم، چون جز زیبایی چهرهات در دریا و زمین چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو همان پادشاهی هستی که به خاطر عظمت و شکوهت، همه چیز به طرز خاصی در اختیار توست و شخصی که از نعمتهای تو بهرهمند میشود، تنها یک لقمه کوچک از سفرهی گستردهات میبرد.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، چهره تو در برابر من نمایان است. حتی اگر تو در شش سمت من هم نباشی، زیباییات به گونهای است که در همه جا حس میشود.
هوش مصنوعی: اگر از مرحله اول این سرزمین بیحالی عبور کنی، جز اینکه خانهای از نشیمنگاه وجود دارد، چیزی نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در دو جهان نیست که از تو پنهان باشد، مانند ذرهای که در برابر خورشید ناپیداست.
هوش مصنوعی: جوهر واقعی تو فراتر از هر مفهوم و تردید است و هر آنچه به ذهن میآید، تنها تصویری از وجود توست.
هوش مصنوعی: در کنار دریا، نعمت و generosity تو مانند دریا بیپایان است. ما در عمق این وجود غوطهور شدهایم و داستانهای زیادی از دریا و زندگی داریم.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه چهره زیبای تو درخشان شود، مانند این است که ملتی زیر نور خورشید قرار بگیرد، اما آن نور به قدری شفاف و آشکار است که همچون ذرهای در زیر نظر پنهان میماند.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که چهرهات را نشان دهی، چرا که به خاطر زیباییات، شبها آسمان مانند دامن پرستارهای درخشان است.
هوش مصنوعی: من و فکر تو کجا هستیم، در حالی که ذات پاک تو از چه چیزهایی خالی است و چگونه میتواند باشد.
هوش مصنوعی: زبان من از ستایش تو ناتوان شده، چرا که نمیتواند عظمت تو را به خوبی درک کند و دربارهات بگوید.
هوش مصنوعی: هرکس که در دام بندگی حق قرار نگیرد و تحتفشار صداها و نظرات دیگران باشد، همیشه در معرض خطر و آسیبهای ناشی از تقدیر و سرنوشت خواهد بود.
هوش مصنوعی: کسی که در عشق تو تسلیم نمیشود، خونش در دستهای مختلف و به خاطر اعتقادات گوناگون هدر میرود.
هوش مصنوعی: دلیل ابراز محبت و احساسات قلبیام را چگونه برایت توضیح دهم، ای کسی که از حال و احوال عاشقانی که دلسوختهاند، باخبری.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ما در گناه غرق شدهایم، اما محبت و رحمت تو فراتر از هر حد و شمارش است.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا زنده کنی یا بکشید، سلطانی به عاشق واقعی اهمیت نمیدهد که در پی منفعت و ضرر باشد.
هوش مصنوعی: جز به درگاه تو کسی را ندارم که به او روی بیاورم. اگر من بر زمین خوابیدهام و خاک بستر من است، حتی خارها هم زیر سرم هستند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این بیابان از جدایی تو نشانهای وجود دارد، و تا وقتی که در این دایره از محبت زیباییات اثری هست، من به یاد تو هستم.
هوش مصنوعی: ما خود را به پای تو گذاشتیم و به چرخ زمان حاکم نیز پا نهادیم تا کسی نگویید که هر عاشق بیسر و پاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما
بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند
زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.