گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

جهان به کام شود عشق کامران ترا

فلک غلام شود حسن جاودان ترا

مدار فخر بود بهر او که مهر فلک

ستاید این دل با مهر تو امان ترا

سپهر پیر کند همچو سرو سرسبزی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

شب وداع چو برداشتن طریق صواب

به عزم بندگی صاحب سپهر جناب

از آفتاب سپهرم نبود خالی چشم

وز آفتاب زمینم بماند دیده پر آب

چو روی شاه نقاب خضاب بر گون بست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

دلا منال به درد از غراب گرد نعیب

که روز هجر نعیب از غراب نیست غریب

زیار نال و رقیبش که سوز و ناله من

ز جور یار و رقیب است نز غراب و نعیب

اگر بتافتمی سر ز جستجوی وصال

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

زهی خواجه صدر انجام غلامت

خهی خسرو چرخ دراهتمامت

تو دستور شرقی و مغرب به حکمت

تو مشهور غربی و مشرق مقامت

کشیده به حد جنوب است خیلت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

ترک من کان دهنش پسته خندان من است

در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است

هر زمانم ز لب خویش حیاتی بخشد

شد حقیقت که لبش چشمه حیوان من است

گفتمش دی که تو آرام دل و جان منی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

تا دورم از جمال و رخ روح پرورت

بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت

زنهار تا گمان نبری کز تو خالیم

دل نزد تست گرچه به تن دورم از برت

مندیش کز غم تو دل آزار گشته ام

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

تا شاه نیک عهد سر تخت جم گرفت

گیتی ز عهد کسری افسانه کم گرفت

از داد پشت ملک سلیمان چو گشت راست

روی زمین طراوت باغ ارم گرفت

رفعت نگر که پایه دین عرب بیافت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

تا سوی تگنای دلم یافت راه دوست

آن دل که توبه دوست بدی شد گناه دوست

یکشب نرفت بر سر کویم به رسم یاد

روزی نکرد در دل ریشم نگاه دوست

چون در دلم نشست چرا ننگرد در او

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است

صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است

گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است

خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است

جانم فدای آن خط سبزت که چون خضر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت

زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت

جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

فزود رونق بستان عارضت کامسال

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

تا لعل تو از تنگ شکر بار نگیرد

دل از غم آن لعل شکر بار نگیرد

در جام لبان چاشنی از قند فکندی

تا لعل لبت تلخی گفتار نگیرد

من بر سمن و سنبل تو زار نگردم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

نهادم از بن هر موی برکشد فریاد

ز دوستان که ز من‌شان همی نیاید یاد

خروش برکشم از دل چو کبک در دم باز

بنالم از همه رگها چو چنگ در ره باد

اگر زمانه چنین بدنهاد شد با من

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

دگر چه چاره کنم عشق باز لشکر کرد

به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد

قرار یافته کار مرا به هم بر زد

سکون گرفته دلم را دگر به هم برکرد

دگر بواسطه زلف عنبر افشانش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد

نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد

ترا ز نور جلالت نمی توانم دید

به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد

بر آستان تو سرهاست پایمال فنا

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد

که کار من زغمش روی در خطر دارد

خبر ندارم در عشق او ز کار جهان

ولی جهان ز من و کار من خبر دارد

همه فسانه عالم مرا فرامش گشت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

جهان مسخر حکم خدایگانی باد

هزار سالت درملک زندگانی باد

چو آسمانت بر اجرام کامکاری هست

چو اخترانت در ایام کامرانی باد

معین عدلت توفیق ایزدی آمد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

نه چرخم می دهد کام ونه اختر

نه دل می گرددم رام ونه دلبر

نه بختم می کند یاری نه یاران

نه یارم می کند یاری نه یاور

مرا خود داغ غربت بود در دل

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

چنین شنیدم از آیندگان فصل بهار

که کاروان صبا می رسد ز حد تتار

با باغ مژده رسانید دوش پیک سحر

که می رسد دو سه اسبه سپاه فصل بهار

ز پیش لشکر ریحان همی رسد بیزک

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲
۳