گنجور

 
مجد همگر

دلا منال به درد از غراب گرد نعیب

که روز هجر نعیب از غراب نیست غریب

زیار نال و رقیبش که سوز و ناله من

ز جور یار و رقیب است نز غراب و نعیب

اگر بتافتمی سر ز جستجوی وصال

ملامتم نرسیدی به گفتگوی رقیب

دل شهید مرا تیغ و تیر ایشان کشت

به تیغ خشم رقیب و به تیر چشم حبیب

نداده اند ترا از وصال هیچ نصاب

نیامده ست ترا جز فراق هیچ نصیب

کفش خضاب گرفتست از آنکه چون گردون

بریخت خون دل من به کف خضیب

...

هر آینه نبود اهل نار بی تعذیب

به یاد زلف پریشان او مرا در چشم

خیال تیره آشفته ماند و خواب مهیب

به دست بوالعجبی های او من رنجور

بسان مرغ ضعیفم به دست طفل لیعب

مکن رفیقا دوری ز من در این سختی

که سخت صعب بود دوری از رفیق لبیب

مده به دست طبیبم که با چنین دردی

گذشت حال من و کار من ز دست طبیب

مزاج کار تبه شد علاج خویش طلب

زفضل پروری صاحب کبیر حسیب

نجیب دولت و دین آنکه از نجابت اوست

امور دین به نسق کار ملک با ترتیب

به جیب چرخ بر افراختم سر و دیدم

سپهر نقطه و همی به جنب قدر نجیب

بهشت بزمی کز لطف کوثر کرمش

جهان به سایه طوبی در است و عشرت طیب

کمال عفوش مر روی جر مراست نقاب

نوال دستش مر چند جود راست نقیب

به بوی مجمر خلقش به هیکل ترسا

به روز عید بر آتش نهند عود صلیب

ایا نقاده اعمال تو همه تزئین

و یا خلاصه اخلاق تو همه تهذیب

حمایت تو ز تیهو برید چنگل باز

رعایت تو ز میشان گسست پنجه ذیب

کیاست تو کند قصر عدل را تاسیس

سیاست تو کند دیو ظلم را تادیب

چو فکرت تو بود دهر کی کند تمویه

چو فطنت تو بود چرخ چون کند تضریب

تو عین رحمت حقی به کثرت احسان

از آنکه رحمت ایزد به محسن است قریب

تو آفتاب سپهر سعادتی و عدوت

کمثل کوکب نحس اذا طلعت نعیب

شب است خصم سیه روز خنجرت خورشید

ادی سللت علیه عن الحیواه نجیب

تو عاشق هنری چون رباب عاشق رعد

دگر صدور همه عاشقان سیم نسیب

به فضل و علم و دها میل کن که تا گردند

دهات دهر همه مخطی و دهات مصیب

ز لفظ بخت و هنر مدحت تو تلقین است

مرا که بخت مشیر آمده ست و عقل ادیب

ز عشق مدح چنین شخص خسروان در خاک

همی گذارند از رشک نام تو ثلیب

من از سخن به شکایت بدم ز فضل به درد

سخن شناسی تو کرد طبع را ترغیب

ز یمن بخت تو بود اینکه بحر خاطر من

به در نظم سخاوت نمود و گشت مجیب

وگرنه تیغ گهر بار پارسی کریم

بمانده بود به کام اندرون چو تیغ حطیب

مرا تو توبه شکستی به جام لطف و قبول

و گرنه بنده ازین شیوه بود عبد منیب

مثال دعوت من بنده جان و جاه ترا

حدیث دعوت مظلوم وارد است و غریب

همیشه پایه قدرت بر آن مثابت باد

که قدرگیرد گردون از او به یک ترحیب

نظام دولت توشان حق دون زوال

دوام حشمت تو امر غیر شک مریب