مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
کسی که بر لب لعل تو کامرانی یافت
چو خضر تا به ابد عمر جاودانی یافت
هر آنکه دید رخت جان آشکارا دید
هر آنکه یافت لبت آب زندگانی یافت
هر آنکه رسته دندان چون در تو گزید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد
سر عشق می نگیرد به خودم نمی گذارد
چو تنوره ئیست ز آتش تن من ز گرمی دل
خنک آن تنی ست باری که دلی چنین ندارد
اگر از سر هوائی نفسی زنم به شادی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
یارب این واقعه کی بر دل من کرد گذر
که بزودی کند آن سنگدل آهنگ سفر
هرگز این قصه که خواندی و که کردی در گوش
هرگز این حال که گفتی و که کردی باور
ای فراموش شده بر دل تو عهد کهن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
نه جان در کار عشقت کردم آخر
نه مهرت را به جان پروردم آخر
جهانی غم به امید تو خوردم
نگوئی کی ز تو برخوردم آخر
گرفتم نیستم در خورد وصلت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
چه میل است این که من سوی تو دارم
چه عشق است این که بر روی تو دارم
نماز ار نیست جایز بر دو محراب
چرا من رو در ابروی تو دارم
من از عشقت کشیدم داغ برران
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
چند بنیاد جگرخواری نهی
چند داغم بر دل از خواری نهی
بار هجران بر دلم خود بود و غم
بر سرش تا کی به سرباری نهی
خط زنگار تو عمرم برد و تو
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد
تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی
بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیدهٔ من است
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
چنان لشکرکشی سلطان ندارد
چنان حوراوشی رضوان ندارد
بدان چستی و چالاکی سواری
به چین و کاشغر خاقان ندارد
فلک دارد مهی چون روی او لیک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۲
چه شد امسال یارب ای مخدوم
که من رنج دیده مظلوم
بعد ده سال حق بر این دولت
گشتم از هر مراد دل محروم
کار من بنده خدمت است و دعا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۸
به خدائی که آشنائی داد
وحی او با دل پیامبران
به رسولی که روشنائی داد
نور عقلش به چشم راهبران
کز دل پاک و سینه صافی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۰
ای زاحسانت آز آواره
وی زانعامت آرزو زاده
بانگ یوزت به ببر بیم دهد
پاست از بیخ برکند باره
سرو سرور سوار سروآسا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۱
زهی شهریاری که خورشید چرخ
بود پیش رای تو چون شب پره
قضا در مهمات ملک جهان
ز رای تو خواهد همی مشوره
هر آن قلب کاندر تو آورد روی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۰
خدایگانا با آب معجزات بنانت
بشست گیتی جادو کتاب نیرنجی
به دست حکم تو در روز و شب چو مهره نرد
دو لشکرند یکی رومی دگر زنجی
به یک دو دست که با تو نماند توبت کرد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۵
ز لفظ خواجه دنیی نصیر ملت و دین
که باد صد یک عمرش نهایت پیری
شنیدهام ز دو پیر و جوان که کرد انشاء
دو نظم خوب به شکر و شکایت پیری
یکی ز گفته پیری که بد همه سخنش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۸
به امر نافذ مخدوم صاحب دیوان
بهاء دولت و دین خواجه مبارک پی
کمینه چاکر فرمان پذیر حق دارش
به دست خویش که فرمان پذیرش آمدنی
کدام چاکر داعیش مجد پارسی آن
[...]