طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
اگر اینست تندی توسن جولان شتابش را
غبار خاک شو تا وارسی بوس رکابش را!
ز تار رشته اندیشه دوزم جامه نازش
حدیث نکهت گل میدرد طرف نقابش را
اگر خوانی خطی از مصحف رخساره لیلی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
نباشد التفاتی با من اکنون تیغ قاتل را
که سازد ناخدا در موج خونم مطلب دل را!
به یاد حسرت لعلش من از خود میروم هردم
که میبندد به دوش ناله من بار محمل را
نیم گر محرم وصلش به هجرش شکر میسازم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا
کردهاند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!
غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او
هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا
آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تا عروج باده زد دستی گریبان مرا
موج می شیرازه خواهد گشت دامان مرا
سرمه چشم حیا را ساز خاموشی کند
از قضا گر بگذرد بلبل نیسان مرا
بس که گلزار خیالم دارد از گل رنگ رنگ
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
تا ز عکس خویش کردی سرفراز آیینه را
باشد اندر روی تو روی نیاز آیینه را
دیده شد تا محرم نظاره رخسار تو
حیرت ما کرد آخر ترکتاز آیینه را
شمعسان پروانه عکس خود آرد در بغل
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
نباشد ذوق راحت کام ارباب معانی را
که سازد چرخ صرف سفله شهد مهربانی را
به نرد مهره غم اسپ مقصد را ز فرزین کن
ز کشت بیاثر حاصل نباشد دانهرانی را!
غم و شادی به عالم تو امین یک بم و زیرند
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
ندارد میل الفت وضع آزادیپسند ما
بود چون سرو عریانی به بر ما را پرند ما
صدای محمل راه نفس شد اضطراب دل
به غیر از ناله کی خیزد دگر درد از سپند ما؟!
لب شیرین چو خسرو سرنوشت خامه ما شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
عمرها شد میزنم در راه عشقش گامها
رفتن رنگ است از ما بستن احرامها
اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است
فال فرصت میزند هر دم صدای جامها
سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
حیا پیراهن اندام ناز است
تغافل پرده قانون راز است
ببین زیر و بم تار محبت
به مضراب خموشی نغمه ساز است!
به دشنامی رقیبان را نوازد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
جز عشق به عالم همه اوهام خیال است
با مرغ هوس سایه عنقا پر و بال است
تعلیم جنون گیر ز استاد محبت
هر حرف که خوانی ز غمش درس کمال است
اندر پی اقبال تو ادبار مهیاست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
در کشور ملاحت شاهی تو را تمام است
شمشاد و سرو و طوبی با قامتت غلام است
در هر کجا که بینم اوصاف خلق و خویت
با سومنات و مسجد «ما قال » زین کلام است
چون غنچه لب گشایم وصف تو را نمایم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
فرصت عهد جهان از صبح هستی یک دم است
رنگ و بوی باغ امکان همچو مهر شبنم است
برگ گل در باغ از باد خزان تاراج شد
در بر بلبل نگر اکنون لباس ماتم است!
در نوای پرده عشاق ما مضراب نیست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
تیری که از کمان نگاه تو جسته است
چون ناوک فراق دل ما شکسته است
صیاد تیرافکن و آهوست چشم تو
این طرفه آهویی که با مردم نشسته است!
کس نیست در جهان که نباشد اسیر تو
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
سرشکم دانه بیحاصل کیست؟!
قماش ناله بار محمل کیست؟!
دلم هر لحظه دارد اضطرابی
تپش فرسود شوق بسمل کیست؟!
گهرریز است چشم انتظارم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
سرخط مشق جنون زلف پریشان کیست؟!
سرمه بخت سیه نرگس فتان کیست؟!
گر نه خدنگ تو را سینه من شد هدف
بر دل مجروح من ناوک پیکان کیست؟!
ضبط عنان نفس بس که مرا مشکل است
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
در طریق عشق کس را رهبری در کار نیست
خانه آیینه را بام و دری در کار نیست
میکشد قلاب جذب عشق سویت دم به دم
بسمل شوق توام بال و پری در کار نیست
کی بود شیرازه در جزو کتاب عاشقان؟!
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
بس که در قصر جهان آبادی از معمار نیست
جز فنا در خانه هستی دگر دیوار نیست!
عالمی سرگرم سودای خیال عالمند
هیچ کس از خواب غفلت یک دمی بیدار نیست!
بیش ازین در باغ و در گلشن منال ای عندلیب
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
شب که در دل عکس خورشید رخ او جا گرفت
ظلمت هر ذرهام باج از ید بیضا گرفت
سرفرازان را به عالم جو تواضع چاره نیست
درس تعلیم ادب میباید از مینا گرفت!
در طریق عشق از سعی طلب غافل مباش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت
خاطرم را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت
بس که سیلاب سرشکم آمد از جوش غمش
قصر بنیاد دلم را سخت ویران کرد و رفت
دوش دیدم در چمن از ناز او را جلوهگر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
تا خیال ابرویش کردم سرم آمد به یاد
یاد مژگانش نمودم خنجرم آمد به یاد
کوه را دیدم ز تمکین پای در دامن کشید
عبرتی میخواستم گوش کرم آمد به یاد
تا صبا مشاطه زد گیسوی سنبل را به باغ
[...]