گنجور

 
طغرل احراری

آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت

خاطرم را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت

بس که سیلاب سرشکم آمد از جوش غمش

قصر بنیاد دلم را سخت ویران کرد و رفت

دوش دیدم در چمن از ناز او را جلوه‌گر

دست ما اندر گریبان گل به دامان کرد و رفت

بودم ایمان اگرچه در پیغمبر حسنش ولی

کفر زلفش آمد و تاراج ایمان کرد و رفت

دیشب از لعل بدخشان شد حکایت لعل او

خنده‌ای از ناپسندی در بدخشان کرد و رفت

برقع از رخ برفکند و چهره خود را نمود

طاقت و صبر و قرارم بر دو سامان کرد و رفت

کرد با نیم‌نگه جان مرا از تن برون

مشکل سخت مرا بسیار آسان کرد و رفت

تا به عرض جلوه آمد در چمن روی گلش

بلبل شوریده را در باغ نالان کرد و رفت

ای خوشا طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

خانه دل در سر ره بود ویران کرد و رفت

 
 
 
بیدل دهلوی

دوش سیلاب خیالت می‌گذشت از خاطرم

خانهٔ دل بر سر ره بود ویران‌کرد و رفت

طغرل احراری

همین شعر » بیت ۹

ای خوشا طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

خانه دل در سر ره بود ویران کرد و رفت

سیف فرغانی

یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت

ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت

تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این

حلقه‌ای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت

یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت

[...]

هلالی جغتایی

آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت

ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت

آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود

جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت

قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!

[...]

محتشم کاشانی

شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت

شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت

وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهراب ناز

وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت

من فکندم خویش را از خاکساری در رهش

[...]

صائب تبریزی

بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت

برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت

آه دود تلخکامان کار خود را می کند

زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت

ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست

[...]

سیدای نسفی

دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت

دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه