عمرها شد میزنم در راه عشقش گامها
رفتن رنگ است از ما بستن احرامها
اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است
فال فرصت میزند هر دم صدای جامها
سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست
انقلاب رنگ دارد گردش ایامها!
دارد الهام تسلی از تپش ذوق دلم
شهپر جبریل باشد شوخی پیغامها
صید قلاب محبت را رهایی مشکل است
خون بسمل میتپد از حلقه این دامها
هیچ کس در دهر از جام امل مسرور نیست
تلخی زهر است یکسر شربت این کامها
چون سحر خلق جهان کافور دارند در نفس
پختگی هرگز نباشد قسمت این خامها
صد فلاطون از ره حکمت نمیسازد علاج
خشکی نبض جنون از روغن بادامها
طغرل از آوازه هستی عرق گل کردهایم
حاصلی جز شرم نبود در نگین زین نامها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفکر و تأمل در عشق و زندگی میپردازد. شاعر از سختیهای مسیر عشق و تلاشهایش برای رسیدن به محبوب سخن میگوید. او به نوعی از بیاعتباری و تلخیهای دنیا اشاره میکند و نشان میدهد که خوشبختی واقعی در این دنیا یادآور نمیشود. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که حقیقت و حکمت در زندگی نمیتواند به آسانی به دست آید و ذاتی از شرم و ناکامی در این جستجو وجود دارد.
هوش مصنوعی: سالهاست که در مسیر عشق او میرقصم و میگذرانم. تلاش ما در این راه، به یکسانی و یکدلی میانجامد و در نهایت همه چیز در این سفر رنگ و بویی خاص به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: اعتبار و ارزش ما به خوشیها و چگونگی زندگیمان وابسته است. فرصتها هر لحظه خود را نشان میدهند و مانند صدای نوشیدن جامها به گوش میرسند.
هوش مصنوعی: این دنیا با رنگهای سرخ و زردش نیازی به داروی جادویی ندارد، زیرا تغییراتش به خاطر گذر زمان است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر شادی و شعفش، الهامهایی را دریافت میکند که مانند پرواز جبرئیل پیامهایی شاداب و دلنشین است.
هوش مصنوعی: گرفتار عشق بودن و رهایی از آن کار دشواری است؛ احساس درد و رنج در قلبمان مانند چهارپایی است که در دام افتاده و هنوز از آن آزاد نشده.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا از آرزوها و آرمانها خوشحال نیست، زیرا کاملاً تلخ و غمانگیز است مانند زهر؛ طعم و نتیجه این خواستهها در نهایت شیرینی ندارد.
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، وقتی که جهان تازه و زیبا به نظر میرسد، افرادی که هنوز پخته نشدهاند و تجربه کافی ندارند، هرگز نمیتوانند از این زیبایی بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: صد نفر با دانش و حکمت هم نمیتوانند درمانی برای بیماری جنون پیدا کنند، همانطور که از روغن بادامها نمیتوان خشکی نبض را برطرف کرد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر آوازه و شهرت هستی، از زیبایی و عطر گل مملو شدهایم، اما در نهایت چیزی جز شرم و ننگ نصیبمان نشده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز چشم شوخ او در گردش آمد جامها
چون رم آهو بیابانی شدند آرامها
دلبری را زلف او در دور خط از سر گرفت
میشود از خاک افزون حرص چشم دامها
خام کرد آن آتشینرو آرزوهای مرا
[...]
مینهد بر سینه، داغم، عشق سیماندامها
یا برای مرغ دل میگسترد گل، دامها
سینه را چندان کند تا از برش دور افکند
میکند دایم نگین پهلو تهی زین نامها
نیست حرف راستبازانت، دورو، کاین قوم را
[...]
ای ز چشم میْپرستت مست حیرت جامها
حلقهٔ زلف گرهگیرت به گوش دامها
در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست
کی به شور پسته ریزد تلخی از بادامها
دامنت نایاب و من بیتاب عرض اضطراب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.