گنجور

 
طغرل احراری

جز عشق به عالم همه اوهام خیال است

با مرغ هوس سایه عنقا پر و بال است

تعلیم جنون گیر ز استاد محبت

هر حرف که خوانی ز غمش درس کمال است

اندر پی اقبال تو ادبار مهیاست

شام غم هجران تو از صبح وصال است

سرچشمه دل را مکن از گرد هوس گل

عکس رخ خود بینی اگر آب زلال است

ترسم که درد جامه نازش به نگاهی

کاندر بر او پیرهن از تار خیال است

دی مهلت امروز فکندی تو به فردا

آیینه مستقبل و ماضی تو حال است!

تشویش دگر نیست به غیر از سر مویی

گر چینی‌ای ما را هوس رنگ سفال است

امید وفا کرده‌ام از رمز نگاهش

در مهره غم بس که دلم قرعه فال است

طغرل شده تا طوطی طبع تو شکرریز

در مدح زبان تو زبان همه لال است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode