گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را

نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را

گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را

باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را

نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

آمد سحر به پرسش من یار با رقیب

یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب

از خون من که کشته شدم، پیش از او گرفت

ز آن پیشتر که کشته شود خونبها رقیب!

ای بیوفا، بس است جفا از خدا بترس

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

یار بهر خاطر اغیار زارم می‌کشد

من به این خوش می‌کنم خاطر، که یارم می‌کشد

وعدهٔ وصلم به محشر می‌دهد، در زیر تیغ؛

می‌کشد، اما ز لطف امیدوارم می‌کشد

در قفس داغ فراق گل، جگر می‌سوزدم

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آمد شب و، وقت یا رب آمد!

یا رب چکنم؟ دگر شب آمد!

همسایه، شنید یا ربم را

از یا رب من، به یارب آمد

ای دوست بگو بکویت امشب

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

تا من افتادم به دام، افتاد غوغا در قفس؛

کس درین غوغا به من مشکل دهد جا در قفس

در چمن، از نالهٔ مرغان، کسی امشب نخفت؛

عندلیبی تازه افتاده است گویا در قفس!

نه همین مرغ چمن، از ناله‌ام در ناله بود؛

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

از اسیران خود آن شه بی‌خبر بگذشت حیف

بی‌خبر از دادخواهان، دادگر بگذشت حیف

غافل آمد یار و، غافل از نظر بگذشت حیف؛

بی‌خبر آمد خوش، اما بی‌خبر بگذشت حیف

شب بر آن در خفتم و، غیرم به خلوت ره نداد؛

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

منت جفا ز وفا برگزیده آمده‌ام!

تو را گمان که وفایت شنیده آمده‌ام؟

مرا چه بیم ز کشتن دهی که من خود را

بر آستانهٔ تو کشته دیده آمده‌ام!

ز دست من چه کشی دامن، این همان دست است

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

غمین، چند از برت با چشم خون آلود برخیزم؟!

رها کن، تا جمالت بینم و خشنود برخیزم!

نشانده بر درت ناخوانده شوقم، تا چه فرمایی؟

اگر مقبول بنشینم، وگر مردود برخیزم؟!

پس از دیری نشستم دوش، چون در گوشه‌ای سرمست

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بود طریقهٔ هوش، اینکه سر عشق بپوشم

ولی چه سود که کرده است عشق، غارت هوشم!

گرم به هیچ خرید و، گرم به هیچ فروشد

به جان دوست که من دوست را به جان نفروشم

جفای خویش ببین و وفای من، که همیشه

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

دل ز یار کهن، مگر کندی

که بیاران تازه خرسندی؟!

آه، ای نخل سرکش از جورت

کآشیان مرا پراکندی

رشته ی جان ما گسست دریغ

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

خوش آنکه بسر رسیده باشی

من مرده، تو آرمیده باشی

دانی که چه دیده ام شب هجر

گر روز فراق دیده باشی!

از جام رقیب، می ننوشی

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

به یک ایما، همان که می‌دانی

برد از ما همان که می‌دانی

عارضت از بهار خط، چمن است

چمن‌آرا همان که می‌دانی

شمع، تو: ما، همین که می‌بینی

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶ - و له قطعه

 

ای صاحب مهربان که فیضت

برخرد و کلان رسیده دانی

جود خاص و سخای عامت

بر پیر و جوان رسیده دانی

وصف تو ز من بخلق عالم

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷ - و له قطعه

 

اصفهان، مصر بود و شد کوفه

ای که سر خیل کنیه‌ورزانی

کس به ظلمت رضا نه، گر نبود

مادرش زانیه، پدر زانی

بر سر خلق، دل نلرزیدت

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی