گنجور

 
آذر بیگدلی

یار بهر خاطر اغیار زارم می‌کشد

من به این خوش می‌کنم خاطر، که یارم می‌کشد

وعدهٔ وصلم به محشر می‌دهد، در زیر تیغ؛

می‌کشد، اما ز لطف امیدوارم می‌کشد

در قفس داغ فراق گل، جگر می‌سوزدم

در چمن غوغای زاغ و نیش خارم می‌کشد

در وطن، ناسازی از اغیار، خونم می‌خورد؛

در غریبی، یاد یاران دیارم می‌کشد

تا نگویند از برای خاطر غیر است، کاش

وقت کشتن گوید از بهر چه کارم می‌کشد

بی‌گل روی تو، گریان چون روم سوی چمن؛

خندهٔ گل، گریهٔ ابر بهارم می‌کشد

آنکه گر خواهد، تواند کشتنم از یک نگاه

چیست یارب جرم من، کز انتظارم می‌کشد؟!

گر کشم می، آتشم بر جان زند روز فراق

ور ننوشم یک دو جام آذر، خمارم می‌کشد!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode