گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

فتاده از پی دل کودکان و غوغائی است

تو هم بیا بتماشا که خوش تماشائی است

مرا که مرغ دلم، مانده در شکنجه دام؛

ازین چه سود که بیرون شهر صحرائی است؟!

گرانی از سر کوی تو زود خواهم برد

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

گفتم: ای مه بی سبب یاری ز یاری بگذرد؟!

زیر لب خندان گذشت و گفت: آری بگذرد!!

ریزدم خون، کاش چون رنجید از من خاطرش؛

ترسم از یادش رود، چون روزگاری بگذرد!

آه از آن ساعت، که بر سرکشته ی بیداد را

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دایه، کِت در مهد زر ای سیم‌تن می‌پرورد

دشمن جانی برای جان من می‌پرورد

دلبری دارم که باشد تلخ‌کامی قسمتم

زان حلاوت‌ها که در کنج دهن می‌پرورد

مهرپرور یوسفی دارم، که در کنعان حسن

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند

مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند

می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛

تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!

از ساقی سپهر فغان، کز جفای او

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

پس از کشتن، نه بر سر قاتلم از کین نمی‌ماند

چو میرد کس، طبیبش بر سر بالین نمی‌ماند!

ز خسرو تلخ شد فرهاد را چون کام، دانستم

که شیرین کام خسرو نیز از شیرین نمی‌ماند

به روی من که بودم باغبان، در بستی و غافل

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

خو به جفا نگار من، کرده و بس نمی‌کند

یار کسی نمی‌شود، یاری کس نمی‌کند

سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان

تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمی‌کند

در چمنی که می‌زند زاغ ترانه بر گلش

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

مرغان اولی اجنحه، کاندر طیرانند

از حسرت مرغان قفس بیخبرانند

در حیرتم از دردکشان کز همه عالم

دارند خبر، گرچه ز خود بیخبرانند

جز من، دگران را مکن از جور خود آگاه

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

کسی کز رشک نتواند که روزی با منت بیند

چه خواهد کرد اگر شب دست من در گردنت بیند؟!

شهید عشق، وقتی دامنت گیرد، که در محشر

نشانی جز نشان خون خود بر دامنت بیند

چه میپرسی زمن، کز دوست ای همدم چها دیدی؟!

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود

من در خمار بودم و، می در سبو نبود

پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟!

غافل که در دلم بجز این آرزو نبود!

جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

صبحدم، در باغ هر کو خندهٔ گل بایدش

نیم‌شب در ناله دمسازی بلبل بایدش

تا تماشایی، ز گلچین باز داند باغبان

گر گشاید درو گر بندد، تأمل بایدش

بی‌نوایی برنتابد با تهی‌دامن به باغ

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

فقیرم، غیر آن درگاه، درگاهی نمی‌دانم!

غریبم، غیر راه کوی او، راهی نمی‌دانم؟!

قدی داری خرامان، نخل یا سروی نمی‌یابم؟!

رخی داری فروزان، مهر یا ماهی نمی‌دانم؟!

نهانم کشت غیر و، دانم آگاهی ازین یارا

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

خوش آنکه شبی با تو سخن گویم و گریم!

تو بشنوی و خندی و من گویم و گریم!

گر در چمنم، سوی قفس بینم و نالم؛

ور در قفسم، حرف چمن گویم و گریم!

رضوان چو دهد نار جنان، سیب بهشتم؛

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

شب عید است، در میخانه باید بستر اندازیم

که پیش از صبح، ساقی را نظر بر منظر اندازیم

بجنگ زاهدان، لشکر کشد پیرمغان فردا

بیا ما نیز خود را در میان لشکر اندازیم

بغارت چون گشاید دست، دست افشان غزل خوانیم

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

جان اسیران سوختی، از کس برآمد دود؟ نه!

خون غریبان ریختی، دستت به خون آلود؟ نه!

هر کس میان گفتگو، شد درد خود را چاره جو؛

منهم غم خود پیش او، میگویم، اما زود، نه!

سهل است، ای نامهربان، با ما نباشی سرگران؛

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

ای به سیما، همان که می‌دانی؛

تو شهی، ما همان که می‌دانی

ز آستان تو، عاشقان رفتند؛

مانده بر جا همان که می‌دانی

کوهکن، جان ز شوق کند که داشت

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

کاکل عنبرین نهان، زیر کلاه کرده‌ای

روز هزار کس چو من تار و، سیاه کرده‌ای

گرد رخ ز ماه به، داده به زلف چون زره،

تاب و زرشک خون گره، در دل ماه کرده‌ای

تا ز کنارم از جفا، رفته‌ای ای پسر مرا

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - قطعه

 

بر آستانه ی جانان، که روضه ی ارم است؛

اگر تو را گذری افتد ای نسیم شمال

بگو: ز کوی تو رفتم، بشوق اینکه مرا

چو دوستان قدمی چند آیی از دنبال

باین امید دگر باز آمدم سویت

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - و له هزل آذر

 

با هم، زن و شوی خردسالی

دور از ره و رسم هوشمندان

گفتند سخن، ولی نه بسیار؛

کردند جدل، ولی نه چندان

تاری از زلف آن کشید این

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی