گنجور

 
آذر بیگدلی

بر آستانه ی جانان، که روضه ی ارم است؛

اگر تو را گذری افتد ای نسیم شمال

بگو: ز کوی تو رفتم، بشوق اینکه مرا

چو دوستان قدمی چند آیی از دنبال

باین امید دگر باز آمدم سویت

که بر سر رهم آیی و پرسیم احوال

ولی ز خانه تو در رفتن و در آمدنم

برون نیامدی ای شمع حجله گاه جمال

تغافل تو همانا بمن بود مخصوص

وگرنه غیر من رانده از حریم وصال

دگر هزار کس از شهر رفت و باز آمد

که هم مشایعتش کردی و هم استقبال