آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
رازی که از یاران نهان، با یار گفتم بارها؛
زین پس نشاید گفتنم، کور است جز من یارها!
من وصل یارم آرزو، او را بسوی غیر رو؛
نه من گنه دارم نه او، کار دل است این کارها!
زلفت بتاب و برده تاب، از جان روز آشفتگان
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
ز خود روم، چو پرو بال هستیم باز است
که تنگنای دو عالم چه جای پرواز است؟!
بانتظار تو خود کرده ام، چنانکه ز راه
رسیده ای و همان چشم حسرتم باز است
بکوی او همه شب تا بروز مینالم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
افغان که رفت جانم و جانانم آرزوست
دردا که کشت دردم و درمانم آرزوست
من تنگدل ز کنج قفس نیستم، ولی
یک ناله در میان گلستانم آرزوست
من قابل ملازمت محرمان نیم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد
که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را
کنند رام، مگر روزگار نگذارد
به اختیار، دل از وی چگونه برگیرم؟!
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
اهل وفا، به آرزوی دل نمیرسند؛
زین نخلها فغان که به حاصل نمیرسند
ای میر کاروان، به شتابی که میروی
واماندگان راه به منزل نمیرسند
آن کشتگان که جرم محبت نداشتند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
آنکه با اهل وفا نابسته پیمان بشکند
عهد را مشکل ببندد، لیک آسان بشکند
آنکه بر زنداننشین مصر، بندد روز در
شب به حکم عشق آید، قفل زندان بشکند
میکشند از سینهام تیر تو را یاران و، دل
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
گرت بخاک شهیدان گذار خواهد بود
هزار چون منت امیدوار خواهد بود
سلام بندگیش از من ای صبا برسان
گرت بمنزل سلمی گذار خواهد بود
اگر چه بیگنهم میکشد، باین شادم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
از دلم داغ تمنای تو، مشکل برود؛
مشکل این داغ پس از مرگ هم از دل برود
وای بر حال شهیدی که ز قاتل بدلش
حسرت زخم دگر مانده و قاتل برود
گریم ونالم ازین غم که دگر ننشیند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
ماه، بر روی چو ماهش نگرید
فتنه در چشم سیاهش نگرید
گرد عارض، خط شیرین بینید؛
کنج لب، خال سیاهش نگرید
میرود، وز پی او دلشدگان
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛
چو مرغی کو جدا افتاده باشد از همآوازش!
همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی
که خون میریزد از بال کبوتر وقت پروازش
بر آن در شب ز غوغای سگان بودم به این خوشدل
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
شبی کت، غیر هم بزم است، اگر بیرون در باشم
از آن بهتر که پیشت باشم و با چشم تر باشم
به پیغامی، مرا هر شب نشانی بر سر راهی
که از راه دگر هر جا روی من بیخبر باشم
بشهر آوازه ی لطف تو، با هر ناکس افتاده
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
خوش آنکه از غم دل، حرفیش گفته باشم؛
حرفیش گفته باشم، حرفی شنفته باشم
خواهم ز بخت بیدار، روز و شبی که با یار
تا شب نشسته باشم، تا روز خفته باشم
چون میکشیم باری، جرمم بپرس؛ شاید
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
جان میدهد جان، آن لعل خندان
دل میبرد دل، آن عقد دندان
خوش آنکه گریم، چون ابرو بینم؛
آن غنچه لب را، زان گریه خندان
چون در برآرم، او را گذارم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
چون در دل شیرین بود از رشک شکر خون
خسرو شودش از غم فرهاد جگر خون
خون شد جگرم از غم عشق تو و، امید
دارم که نگردد دلم از درد دگر خون
ناورده کبوتر ز تو گر نامه ی قتلم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
از روی فرخ فال بین، زلفش نگونسار آمده
طاووس رنگین بال بین، افسونگر مار آمده
در دیر شد رقصان صنم، یا میچمد صید حرم؟!
یا در گلستان ارم، سروی برفتار آمده؟!
چون رخ ز می رخشان کند، خورشید و مه پنهان کند؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
پیران بی گنه را، کشتی گر از نگاهی؛
جرمی نداری آری، طفلی و بیگناهی
هر جا نسیمی آید، کز وی دلم گشاید؛
خوشدل شوم که شاید، پیکی رسد زراهی
رحمی، وگرنه ترسم از سوز دل چو شمعم؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۷ - حکایت
چو بیدار شد زاهد از خواب شاد
همان بیت گویند بودش بیاد
همی خواند و خون ریخت از دیدگان
پسند این بود از پسندیدگان
همان نیمشب رفت بر خاک او
[...]