گنجور

 
آذر بیگدلی

جان میدهد جان، آن لعل خندان

دل میبرد دل، آن عقد دندان

خوش آنکه گریم، چون ابرو بینم؛

آن غنچه لب را، زان گریه خندان

چون در برآرم، او را گذارم

لب بر لب او، چون ارجمندان

هم من به دندان گیرم لب او

هم او لب من گیرد به دندان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

هر کس که بیند آن لعل خندان

انگشت حیرت گیرد به دندان

با سرو قدت لاف بلندی

از سر نهاده بالابلندان

راه غمت را با آن درازی

[...]

طبیب اصفهانی

دل می برد دل ای هوشمندان

آن عقد دندان آن لعل خندان

این با که گویم کآخر گرفتند

تسبیحم از کف زناربندان

رحمی که بلبل تا چند بیند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه