گنجور

 
آذر بیگدلی

جان میدهد جان، آن لعل خندان

دل میبرد دل، آن عقد دندان

خوش آنکه گریم، چون ابرو بینم؛

آن غنچه لب را، زان گریه خندان

چون در برآرم، او را گذارم

لب بر لب او، چون ارجمندان

هم من به دندان گیرم لب او

هم او لب من گیرد به دندان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode