گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست

تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست

نیست معلوم غم من همه عالم را

همچو من غمزده در همه عالم نیست

می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت

هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت

مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن

هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت

دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

از جان بدود دل غم خالت برون نرفت

وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت

از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک

وز سینه ام حرارت سوز درون نرفت

از حسن الفتیست که گر رفت کوهکن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

برگ گل کز هر طرف آرایش دستار تست

جسته هر جانب شرار آتش رخسار تست

گر ترا حسن رخ از گلها فزاید دور نیست

در حقیقت گل تویی گلهای دیگر خار تست

غیرت رنگ رخت گل را گریبان کرد چاک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است

وانکه می گویند عاشق مبتلایی بوده است

تا شدم عاشق عذابی می کشم چون بت پرست

میل چین زلف محبوبان خطایی بوده است

نقش خویش و صورت شیرین کشیده کوهکن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ازان درین چمنم میل گلعذاری نیست

که هیچ برگ گلی بی بلای خاری نیست

نبرده ایم درین باغ ره بسوی گلی

که در حوالی او همچو من هزاری نیست

ندیده ایم درین ملک گنج حسنی را که

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

غیر ناکامی ز محبوبان مرا مطلوب نیست

عاشقان را کام دل جستن ز خوبان خوب نیست

چون ندیدم صد جفا از یار می خواهم وفا

چیزی از محبوب می خواهم که در محبوب نیست

مرد باید تا نیازارد ز خود معشوق را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

سایه ات را متصل ذوق وصالت حاصل است

نیست دور از دولتی اما چه حاصل غافل است

حل مشکل نیست مشکل پیش او اما چه سود

مشکل خود پیش او اظهار کردن مشکل است

پا کشید از چشمه چشمم ز بیم فتنه خواب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

دل الفت تمام بآن خاک در گرفت

خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت

خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است

کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت

چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

هوای خاک درت باز در سر افتادست

ز هر چه هست مرا این هوا در افتادست

مرا چه کار به از آه و ناله است کنون

که کار با تو چو شوخ ستمگر افتادست

چرا ز چشم تو بر من نمی افتد نظری

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بر جان ما جفای نکویان ز حد گذشت

اوقات ما میانه این قوم بد گذشت

سوز و گداز شمع ز رشک جمال تست

رست از همه عذاب کسی کز حسد گذشت

نشمرد از سکان خودم هیچ دلبری

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

در دل لاله غمت آتش سودا انداخت

شمع را آتش سودای تو از پا انداخت

یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین

نافه مشک خود از شرم بصحرا انداخت

تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

کم التفاتی خوبان بعاشقان ستم است

زهی ستم که ترا با من التفات کم است

کی از بنفشه گشاید کجا بنافه کشد

دلی که بسته آن گیسوان خم بخم است

قدم خمیده چنان شد که کس نمی داند

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

هست با خلعت گلگون قدت ای حور سرشت

الفی کش قلم صنع به شنگرف نوشت

جامه گلگون من آن طرفه نهالیست که دهر

آبش از خون جگر داد از آن روز که کشت

خلعت آل تو آن آتش ابراهیم است

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست

دور از تو بی حضوری عشاق دور نیست

رفتی و رفت تاب و توان از تن ضعیف

ما طاقت فراق نداریم زور نیست

شبهای غم چو شمع دم صبح بی رخت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست

هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست

وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست

مقصدی داریم عالی همتی داریم پست

ز آتش دل بس که از هر زخم سر زد شعله

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت

شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت

آب چشمم راست طوف آستانت آرزو

هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت

چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است

سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است

بی رخت از غیر می خواهم بدوزم دیده را

این که می بینی بچشمم نیست مژگان سوزن است

چون نیندازم برون خود را ز پیراهن چو مار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

به حال زار من آن ماه را نگاهی نیست

چه سود روزی اگر نیز هست ماهی نیست

جفاست از تو همیشه مراد من نه وفا

که گاه گاهی اگر هست گاه گاهی نیست

چگونه جانب مسجد روم به میخانه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست

خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست

کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد

کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست

مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش

[...]

فضولی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۱
sunny dark_mode