گنجور

 
فضولی

ازان درین چمنم میل گلعذاری نیست

که هیچ برگ گلی بی بلای خاری نیست

نبرده ایم درین باغ ره بسوی گلی

که در حوالی او همچو من هزاری نیست

ندیده ایم درین ملک گنج حسنی را که

که از صف رقبا گرد او حصاری نیست

ازان چمن چه گشاید که عندلیبان را

درو بسوی گل از خار رهگذاری نیست

درین نشیمن حرمان هزار غم دارم

فزون تر از همه این غم که غمگساری نیست

درون سینه دل تنگم از گلی نشگفت

چگونه گل شکفد باغ را بهاری نیست

ز هیچ یار فضولی ندیده ایم وفا

خوشا کسی که مقید بهیچ کاری نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode