گنجور

 
فضولی

آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است

وانکه می گویند عاشق مبتلایی بوده است

تا شدم عاشق عذابی می کشم چون بت پرست

میل چین زلف محبوبان خطایی بوده است

نقش خویش و صورت شیرین کشیده کوهکن

عاشق صورت پرست خودنمایی بوده است

چار سوی دهر جای خودفروشانست و بس

جوهر عرفان متاع ناروایی بوده است

بسته بر محراب دل اهل ورع قندیل وش

گوشه مسجد عجب دلگیر جایی بوده است

عشق بازی را سرور سینه می پنداشتم

محنت بی حد و درد بی دوایی بوده است

کم نشد از من فضولی محنت عالم دمی

عرصه عالم عجب محنت سرایی بوده است