غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را
سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را
ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم
کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را
ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را
از بخیه خنده بر دم تیغ ست چاره را
با اضطراب دل ز هر اندیشه فارغم
آسایشی ست جنبش این گاهواره را
چون شعله هم ز روی تو پیداست خوی تو
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را
از ما مجوی گریه بی های های را
آید به چشم روشنی ذره آفتاب
بر هر زمین که طرح کنی نقش پای را
مشتاق عرض جلوه خویش ست حسن دوست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را
به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را
دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد
خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را
دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
در گرد غربت آینه دار خودیم ما
یعنی ز بیکسان دیار خودیم ما
دیگر ز ساز بیخودی ما صدا مجوی
آوازی از گسستن تار خوردیم ما
از بس که خاطر هوس گل عزیز بود
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست
قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست
فریبِ آشتی ام دِه ، ظفر مبارک باد،
دل ستم زده در بند امتحان تو نیست
مگر ز پاره سنگم که ریزدت دم تیغ
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد
دل برد تا دگر چه از آن دلستان رسد؟
دارد خبر دریغ و من از سادگی هنوز
سنجم همی که دوست مگر ناگهان رسد
مقصود ما ز دیر و حرم جز حبیب نیست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
به مقصدی که مر آن را ره خدا گویند
برو برو که از آن سو بیا بیا گویند
کسی که پای ندارد چگونه راه رود
خود اهل شرع درین داوری چه ها گویند؟
ز رمز نخل «انا الله » گوی ناآگاه
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
دل نه تنها ز فراق تو فغان ساز دهد
رفتن عکس تو از آینه آواز دهد
مغز جان سوخت ز سودا و به کام تو هنوز
زهر رسوایی ما چاشنی راز دهد
خاک خون باد که در معرض آثار وجود
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
نه از شرمست کز چشم وی آسان برنمیآید
نگاهش با درازیهای مژگان برنمیآید
ازین شرمندگی کز بند سامان برنمیآید
سر شوریده ما از گریبان برنمیآید
گر از سروایی ناز تو پروا نیست عاشق را
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز
صد بادیه در قالب دیوار و درم ریز
از مهر جهانتاب امید نظرم نیست
این تشت پر از آتش سوزان به سرم ریز
دل را ز غم گریه بیرنگ به جوش آر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم
نهفته کافرم و بت در آستین دارم
زمردین نبود خاتم گدا دریاب
که خود چه زهر بود کان ته نگین دارم
اگر به طالع من سوخت خرمنم چه عجب؟
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم
در بزم رنگ و بو نمطی دیگر افگنم
در وجد اهل صومعه ذوق نظاره نیست
ناهید را به زمزمه از منظر افگنم
معشوقه را ز ناله بدان سان کنم حزین
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
دل زان مژه تیز به یکبار کشیدن
دامن به درشتی بود از خار کشیدن
دارم سر این رشته بدان سان که ز دیرم
تا کعبه توان برد به زنار کشیدن
در خلد ز شادی چه رود بر سرم آیا؟
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
سرشک افشانی چشم ترش بین
شه خوبان و گنج گوهرش بین
ادای دلستانی رفته از یاد
هوای جانفشانی در سرش بین
به دشت آورده رو سیل ست گویی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
کیستم دست به مشاطگی جان زدهای
گوهرآمای نفس از دل دندان زدهای
پاس رسوایی معشوق همین است اگر
وای ناکامی دست به گریبان زدهای
شوق را عربده با حسن خودآرا باقیست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟
من که نیم گر نبودی چه غمستی؟
زنگ زدودن نبرد ز آینه کلفت
گر همه صورت زدودمی چه غمستی؟
گر غم دل بودمی که تا دم مردن
[...]