گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش

چون مرا شوق تو بیرون برد از خانه خویش

سنگ بر سینه زنان زان در دل می کوبم

که ترا یافته ام در دل ویرانه خویش

تو و بانک طرب انگیز نی و جام شراب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش

عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش

کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون

تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش

گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش

آه ازین داغ دل و وای ز دست دل خویش

هرکه در دست غمم دید بدین سوختگی

گفت بازآمده مجنون سوی سرمنزل خویش

میگدازد همه شب همنفسم شمع صفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴

 

ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش

دشمنم نیزمکش تا بکشد رشگ منش

چون شکایت کنم از دوست که خون ریخت مرا

هرکه شد کشته ز معشوق نباشد سخنش

دهنش گفت که دردت کنم از بوسه دوا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش

بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش

چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم

که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش

پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

در غمت گر جان غم‌پرور نباشد گو مباش

چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش

سجده روی تو ای بت کفر و ایمان منست

سر نمی‌تابم ازین گر سر نباشد گو مباش

از عدم بهر تو جان در ملک هستی آمده

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷

 

هرکه شد سویش چو سایه در قفا می‌افتمش

تا مرا با خود برد در دست و پا می‌افتمش

زین هوس گر شب به سنگ از کوی خود راند سگان

شب سگش خیزد از جا من به جا می‌افتمش

بهر داد آیم به راه یار و چون پیدا شود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

 

نقش پای او که محراب دعا می یابمش

سجده شکری کنم در هر کجا می یابمش

زهره دیدن ندارم از جفای خوی او

گرچه با خود باز در عین وفا وی یابمش

جور خوبان آتش افروزست و مهر آتشفشان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

چون شیشه پرم از غم پیمان گسل خویش

بگذار که خالی کنم از گریه دل خویش

گر سوزش پروانه ز نزدیکی شمع است

من سوختم از دوری شمع چگل خویش

داغ سگ کویت همه را خط غلامی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

صد تلخ دهان میگزد از غصه لب خویش

ای نخل کرم تابکه بخشی رطب خویش

آن چاشنی ذوق که فرهاد ز غم یافت

خسرو نچشیده است ز عیش و طرب خویش

خواهی که نچیند گل مقصود ز رویت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش

بخنده گفت کهه کوته کن و دراز مکش

سرم فدای تو باد ای طبیب بهر خدا

قدم ز پرسش بیمار خویش بازمکش

بدامن تو غبارم نمیرسد ای گل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

عیش اگر خواهی سگ خوبان مردم زاده باش

بنده ایشان شو از فکر جهان آزاده باش

لاله تا در بند جام می بود با می بود

نکته یی گفتم توهم دربند جام باده باش

کس نگوید لاابالی شو بده مستی ز دست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش

همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش

چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین او

دیر آمد آن طبیب و زود فرمود از سرش

غم ز درویشی ندارد رند دیر ای مغبچه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش

مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش

می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش

مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش

ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵

 

چون در کعبه به تقلید گرفتار مباش

پشت بر کعبه مکن پشت بدیوار مباش

دل میازار که مرغان حرم میگویند

تا درین مرحله یی در پی آزار مباش

شکر از خنده شیرین بحریفان مچشان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش

نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش

فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این

می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش

دل از سرو بلند او بطوبی کی شود مایل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

 

گر فراغت طلبی همنفس رندان باش

سر و سامان بهل و بیسر و بیسامان باش

بارخ مغبچکان کنج خرابات خوشست

گنج اگر با تو بود خانه بگو ویران باش

هرکه عشقت بخرد هر دو جهان بنده اوست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

 

روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش

روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش

سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم

کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش

من بیمار چنان زار شدم کز تن من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش

موی سفید بین و بروی سیه ببخش

یکبار خود بشیوه عاشق کشی مکن

گاهی بکش بنرگس سرمست و گه ببخش

کارم بیک نفس چو رسد یکنظر فکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

گر تشنه آب خضری از سر اخلاص

برخیز و بمیخانه درآ از سر اخلاص

میخانه بود کوثر و اخلاص تو رهبر

آنجا نرسد کس بجز از رهبر اخلاص

مرغ دل از اخلاص ببام تو گذر کرد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۱۵۰
sunny dark_mode