گنجور

 
اهلی شیرازی

نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش

مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش

می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش

مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش

ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم

سوی آن مسیح جانها که هلاکم از فراقش

منم آن شکسته خاطر که ز بهر آن مه نو

همه زود در تفحص همه شب کنم سراغش

دو دل است بخت با من بگذار کاین ستاره

به شرار دل بسوزد که بجانم از نفاقش

ز شراب توبه اهلی نکنی که دختر رز

بکسی حلال باشد که نمیدهد طلاقش

 
 
 
ربات تلگرامی عود
اثیر اخسیکتی

تو چه گوئی ار بپرسم ز لب شکرفشانش

ز چه داد زهر ما را، چه بود جوابش، آتش

ز دلم گرفت نسخت مگر آن دهان تنگش

چو ندید کس دهانش به چه می‌دهد نشانش

ز میانش ار بیابم بخرم به جان کناری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه