گنجور

 
اهلی شیرازی

ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش

دشمنم نیزمکش تا بکشد رشگ منش

چون شکایت کنم از دوست که خون ریخت مرا

هرکه شد کشته ز معشوق نباشد سخنش

دهنش گفت که دردت کنم از بوسه دوا

جای آنست که صد بوسه زنم بر دهنش

مبتلای قفس تن نشدی طوطی جان

گر نبودی هوس آن لب شکر شکنش

اهلی آن روز که چون لاله سر از خاک زند

غرقه در خون جگر سوخته بینی کفنش