گنجور

 
اهلی شیرازی

بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش

موی سفید بین و بروی سیه ببخش

یکبار خود بشیوه عاشق کشی مکن

گاهی بکش بنرگس سرمست و گه ببخش

کارم بیک نفس چو رسد یکنظر فکن

جانی بتازه دیگرم از یک نگه ببخش

ایشاه حسن در خور این حسن لطف کن

یکبوسه گر من از تو بخواهم تو ده ببخش

راه خسان دهی و برانی ز در مرا

یکبار سوی خویش مرا نیز ره ببخش

اهلی بسجده تو گنهکار گر بود

اورا مکش ز بهر خدا یک گنه ببخش