گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش

که مرا غایت کام است جگر خواری خویش

کام دل از تو نجویم که بسی خوش دارم

خار خار جگر و سوز دل و زاری خویش

ای طبیب ار نکنی چاره من وقت خوش است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

یار باید بر سر ما سایه گستر بودنش

هرکه شد خورشید باید ذره پرور بودنش

پیش ما سهل است چون فرهاد ترک جان ولی

حیف باشد خسرو خوبان ستمگر بودنش

ما بهمت چون سکندر دست شستیم از حیات

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش

خار گل کن به من از برق رخ روشن خویش

ذوق پابوس تو بیرون نرود از دل من

گر به بینم بمثل دست تو در گردن خویش

آفتابی تو و از ذوق وصالت همه شب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

بصبح وصل کشد این شب ستم خوشباش

رسد بخانه ما آفتاب هم خوشباش

غمی که میرسد از دوست عاشقانه بکش

کسی همیشه نماند اسیر غم خوشباش

تو مرغ زیرکی از خار و گل منال ایدل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

از یار مکن ناله و لب بسته ز غم باش

گر همنفس آیینه یی حاضر دم باش

در پرده ناموس محبت نتوان یافت

ناموس خود آتش زن و چون شمع علم باش

در عشق فراغت طلبی همت پست است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶

 

چون بخیال آیدم سرو قباپوش خویش

آورم از شوق او دست در آغوش خویش

وه چه خوش آندم که تو مست نشینی برم

وانکه نبینم دگر تکیه گهت دوش خویش

چونکه سیوالی کنی مضطربم در جواب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

کوی او خواهی دلا محنت کش اغیار باش

دم مزن خاموش همچون صورت دیوار باش

امشبم خواب اجل خواهد ربود ای دل ولی

شایدم آن مه بپرسد دیده گو بیدار باش

لاف عشقت میزند هر بی خبر ای مهربان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

نیست عیب از لاله گر لافد به گلبرگ ترش

هرکه در صحرا درآید عقل باشد کمترش

شمع من کاش از سر بیمار هجران بگذرد

کز نظر خواهد شد امشب تا بروز محشرش

بر لب آمد جان بیمارم چه باشد کز کرم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

عاقبت بگذرد این تیره شب غم خوشباش

صبح امید شود همدم ما هم خوشباش

همه عالم بتو ای خواجه گرفتم که بدند

تو گرانی مکن و با همه عالم خوشباش

زخم دل به بود از منت مرهم ز طبیب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

تا تو زیر پوست همچون گرگی ای پشمینه پوش

دوری از یوسف بکش ای خرقه پشمین ز دوش

از جوانان ما جوانمردی ز ساقی یافتیم

در صف پیران صفا از روی پیر میفروش

سر معراج محبت از دلم سر میزند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۱

 

میرم بدان تغافل و پروا نکردنش

وان خشم و ناز و چشم ببالا نکردنش

فریاد از آن نشستن و برخاستن بناز

و آن سرکشی و بند قبا وا نکردنش

پیداست از کرشمه عاشق گداز او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۲

 

از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش

آهی کشم که آینه گردد ز حال خویش

مرغ شکسته بالم و در وادی امید

پیدا بود که چند توان شد ببال خویش

لاف کمال پیش سگان تو چون زنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳

 

مگسل ز یار و بر سر عهد نخست باش

گر دل شکست عهد و وفا گو درست باش

امشب ز برق وصل که خواهد چو باد رفت

ساقی چراغ عیش بر افروز و چست باش

در صید وصل طالع سستم مدد نکرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

من آب خضر جویم بهر سگان کویش

او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش

تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم

تا ذره ذره بینم در آفتاب رویش

صد آب زندگانی میرد بپای آن گل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

 

هرکو بهشت وصل او امروز باشد حاصلش

فردا بدوزخ گر رود دردی نباشد در دلش

رویش چو گل افروخته نازش جهانی سوخته

حسنی چنان نازی چنین چون دل نگردد مایلش

مایل بداغ بندگی هر کس نگشت از عشق او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶

 

نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش

از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش

هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو

بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش

به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷

 

بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش

حسن تو همچو صورت چین برقرار خویش

از بسکه بی تو شب همه شب گریه میکنم

شرمنده ام ز دیده شب زنده دار خویش

ای دیده سیل اشک بر آن آستان مریز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۸

 

چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش

شوم بهوش و باز آیم بهوش از بوی دیوارش

چون مراغ بسملم گر افکند از کوی خود بیرون

طپم در خاک و خون چندان که افتم سوی دیوارش

چون افتاده بیمارم که همچون صورت بیجان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹

 

از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش

طوطی زده منقار بخون جگر خویش

من چون نخورم خون ز جگر گوشه مردم

یعقوب شنیدی که چه دید از پسر خویش

در خاک اگر افکنی از عرش غمم نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۰

 

تا شسته شد ز شیر لب روح پرورش

هیچ از دهان کس نشد آلوده شکرش

آن شاخ گل که نخل مرادیست این زمان

جز باد صبح کس نگرفته است در برش

آه از بتی که چشم اگر برمنش فتد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۱۵۰
sunny dark_mode