گنجور

 
اهلی شیرازی

میرم بدان تغافل و پروا نکردنش

وان خشم و ناز و چشم ببالا نکردنش

فریاد از آن نشستن و برخاستن بناز

و آن سرکشی و بند قبا وا نکردنش

پیداست از کرشمه عاشق گداز او

میل نگاه کردن و عمدا نکردنش

ای من سگ رمیدگی نو غزال تو

کز زیرکی است پیش کسی جا نکردنش

اهلی مگو که کشت مرا تیغ مدعی

مارا بکشت درد تماشا نکردنش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode