گنجور

 
اهلی شیرازی

نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش

از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش

هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو

بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش

به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل

مرا در خاک و خون خواهد نشاند امشب بتعبیرش

الا ای مهربان تدبیر کار اشک ریزان کن

که آب از سر گذشت و ما نمیدانیم تدبیرش

براه آرزو اهلی فتاده ذره خاک است

بیا ای آفتاب عاشقان از خاک برگیرش